سلام.
من یه طلبه ام
19 سالمه از اردکان یزد .
از سال های اول طلبگیم عشق کار فرهنگی بودمو هر جا اسم کار فرهنگی داشت منم بودم.
تا اینکه یه سری اتفاقات برام افتاد که باعث شد از این مسیر دور بشم
دیروز به طور اتفاقی به این تئاتر دعوت شدم.
بعداز دیدنش یه حس عجیبی داشتم.
همون حسی که خیلی وقت بود ازش دور شده بودم.به نوعی میشه گفت یک روح تازه درونم دمیده شد که مطمعنم از برکات شهید جابر و شهدایی که حمایت گر این تئاتر بودنه.انگار صدامو شنیده بودن و اومدن تا دستمو بگیرن.
و خدایش هم این کارو کردن.
پریشب بعد از دیدن تئاتر برگشتم به همون حسی که خیلی وقته منتظرشم.
همون حس نزدیکی به خدا.انگار خدا دوباره داره بهم نگاه میکنه.
در مورد محتوای تئاتر هم باید بگم حرف نداشت.خیلی خوب چند تا موضوع رو کنار هم کار کردن حجاب.حیا.کار علمی و فرهنگی.مسائل سیاسی.و...
نگاه دقیقشون حرف نداشت مثلا رفتار های جابر با خانمش و خواهر و مادرش.
اینکه جلوی خواهرش هی شال خانمشو درست میکرد یا اینکه تو عقدش توی مراسم زنونه نمیخواست بره.
من دقیقا حاطرات عقد خودم یادم اومد.
و این یعنی فیلمنامش رو هوا نوشته نشده.
خلاصه همه چیش عالی بود حرف نداشت.و واقعا خدا بهتون قوت مضاعف بده.❤️😘
یا علی.