متن کامل نوشتاری فایل روز پانزدهم (عبور از وادی حیرت): 💚《روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم》 🔹انسان موجودی است که همیشه به دنبال کشف علت و معلول است. 👈یعنی دوست دارد روابط بین هر چیزی رو بفهمد، 👈و برای هر اتفاق و موضوعی در زندگیش حکمت یا علتی پیدا کند. ☘که اگر  آن حکمت و علت را نتواند پیدا کند، 👈دچار اضطراب می شود ناراحت می‌شود. ☘ زمانی که نمی‌تواند علت های حقیقی را پیدا کند، 👈مجبور می‌شود که به خرافه روی بیاورد، 👈مجبور می‌شود که مسائل بیهوده‌ای را در اندیشه خودش مطرح کند، 👈و همه اتفاقات را به آن نسبت دهد. ☘حاضر نیست یک قدم به عقب برگردد، و بگوید: 👈من ناآگاهم، من نمیدانم حکمت هر چیزی چیست؟ ☘دوست دارد خودش حکمتهایی را خلق کند و بگوید حکمت اصلی ماجرا این بود. ☘یعنی اتفاقاتی که در زندگی ما می‌افتد، 👈کسانی که از دست می‌دهیم یا وارد زندگی می‌شوند، 👈ثروتی که از دست می‌دهیم یا کسب می‌کنیم، 👈روزهای خوش یا روزهای تلخ، ☘هر کدام از آنها را نمی توانیم بفهمیم که دقیقاً چه درسی در بردارد، 👈و به چه دلیل آن اتفاق  در زندگی ما خلق شده است. ☘و چون نمی‌توانیم دلیلش را بفهمیم، 👈معمولاً با خداوند دچار تضاد می‌شویم. 🔹 ریشه بسیاری از درگیری‌های ما با خداوند این است که: 👈نمی‌دانیم چرا این اتفاق در زندگی ما افتاد. 👈و چون نمی‌دانیم می‌گوییم: ❓مگر خدا عدالت ندارد؟ ❓مگر جهان هستی نظم ندارد؟ ❓پس چرا من باید این کارو بکنم؟ یا می‌گوییم: ❓مگر من آدم خوبی نبودم، پس چرا باید این اتفاق بیوفتد؟ ❓مگر من عبادت نکردم، پس چرا این اتفاقات ناگوار در زندگی من می‌افتد ؟ ☘و همه و همه، سبب می‌شود که انسان دچار تضاد بشود. 👈چون آدم زجر می‌کشد، وقتی حقیقت ماجرا را نمی‌داند. 🔹سوال اصلی بشر همواره این بوده است که: ❓من از کجا آمده‌ام و به کجا می‌روم؟ ☘چون ما نمی‌دانیم از کجا آمده ایم و نمی دانیم به کجا می‌رویم، و چون قسمت اصلی زندگی ما، 👈آن حدی است که برای ما قابل تصور نیست، 👈آنجایی است که نمی‌فهمیم، 👈آن بُعدی است که الان متوجهش نمی‌شویم، 👈نمی‌توانیم در مورد زندگی اکنون خودمان به درک و قضاوت صحیحی برسیم. 👈اینکه من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و بعد مذهبی شدم. 👈یا در یک خانواده بی دین به دنیا آمدم بی دین  شدم. ☘این که شما در چه کشوری به دنیا آمدید، ❓چرا اینجا به دنیا آمدید؟ ❓چرا پدر مادر من این دو نفر بودند؟ ❓چرا وقتی که من به دنیا آمدم این اتفاق افتاد؟ 👈دلیل هیچ کدام از اینها را نمی‌توانیم متوجه شویم. ☘و چون نمی‌توانیم دلیلش را متوجه شویم، 👈 یعنی آگاهی و اطلاعات ما برای بررسی تقدیرمان بسیار کم است. 👈یعنی دقیقا من نمی‌دانم که پیش از زندگی چه جایی بودم و پس از مرگ به کجا می‌رویم؟ 👈چون این را نمی‌دانم، 👈پس من نمی‌توانم روی اتفاقات زندگی خودم قضاوت کنم. 🔹بنابراین تمام جاهایی که: 👈ما دچار تضاد می‌شویم، 👈خودخوری می‌شویم، 👈خودمان را آزرده می کنیم که چرا این اتفاقات در زندگی من دارد می‌افتد؟ ☘اولین پاسخش این است که من اصلاً زندگیم را نمی بینم. یعنی اصلاً، 👈 نمیدانم من کی هستم؟ 👈کجا هستم؟ ☘ما فکر می‌کنیم که انسانی هستیم که در سرزمینی به دنیا آمدیم، 👈همه جهان هستی نظم خاصی دارد، 👈پس من هم طبق یک نظم و برنامه خاصی در اینجا قرار دارم. ❓اما چه نظمی؟ 👈نمی‌دانیم. 👈 و حکمت پشت مسائل را ما متوجه نمی‌شویم. 🔹وقتی که آدم‌ها در وضعیت سوال قرار می‌گیرند و به تفکر می‌پردازند، و می‌خواهند برای هر معلولی در زندگی خودشان یک علتی پیدا کنند، 👈دچار مشکلات شدید شناختی می‌شوند. 👈و اندوهبار می‌شوند. 👈دچار اضطراب می‌شوند. 👈مثل یک آدم گمشده در یک فضای بی انتها. 👈مثل موجودی که در تاریکی مطلق گام نهاده است. 👈مثل کسی که معلق در فضاست، و نمی‌داند که به کدام قسمت می تواند تکیه کند. ☘بنابراین، آگاهی و اطلاعاتی که ما از زندگیمان داریم، و آن چیزی که به عنوان داده های ورودی می‌شناسیم، 👈اصلاً برای اینکه بفهمیم تقدیرمان چه وضعیتی دارد، کافی نیست. ☘یعنی من هیچ وقت نمی‌توانم بفهمم که برای چه در چنین شرایطی قرار گرفتم. 👈و چه درسی قرار بود به من داده شود. 👈و یا تسویه چه حسابی را جهان هستی با من کرد؟ 🔹 ما نمی‌توانیم خیلی مسائل را متوجه شویم.