اگر هنرمند، تمام رنجش‌ها را در قلبش پخته باشد، (چون آتش بدن در قلب است) و تمام کینه و نفرت و ناراحتی‌ها را از آن جدا کرده باشد و در آن آگاهی و حکمت را خلق کرده باشد، آنگاه هنر ماندگار به وجود می‌آید. چه این هنر قرار است که اثر هنری باشد یا به قول شاعر: زندگی صحنه‌ی زیبای هنرمندی ماست هر کسی نغمه‌ی خود خوانـَد و از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد این شعر از ژاله اصفهانی است. پس صحنه‌ی زندگی ما صحنه‌ی اجرای هنر ماست. پس اگر رنجش‌های ما در قلب پخته شده باشد، صحنه‌ی ارزشمندی را به نمایش می‌گذاریم و اگر پخته نشده باشد، صرفاً آگاهی‌های خام خود را یا زخم‌های به ثمر نرسیده‌ی خودمان را ارائه می‌دهیم و این هنر در واقع یک بیمار است. یعنی یک هنرمند ناله‌های درونی‌ دارد. اگر این ناله‌های خام را ارائه دهد فقط دیگران شنونده‌ی یک ناله هستند و هم صدا و همسو با آن ناله‌های هنرمند می‌شوند، اما اگر ناله‌های او به پختگی رسیده باشد، درنتیجه حاصل آن بصیرت، آگاهی، دانش و هنری ماندگار می‌شود. پس ما به آنجا رسیدیم که هر کدام از ما یک صحنه‌ی نمایشی از زندگی خود را ارائه می‌دهیم. به قول معروف، عارف و دیوانه هر دو در یک دریا شنا می‌کنند، اما عارف از آن دریا گذر می‌کند چون ابزاری به نام قایق دارد ولی دیوانه درون دریا غرق می‌شود. ما باید یاد بگیریم که در این دریای دنیای پر از سختی‌ها، عارف داستان باشیم. طبیعتاً زندگی همه پر از دشواری است. دشواری را شما می‌توانید بچشید و آن دشواری و سختی و غم را در قلب‌تان پرورش دهید و به حکمت و آگاهی تبدیل کنید و یا می‌توانید خام بیرون دهید. زمانی‌که یک محصولی از دستگاه، خام بیرون بیاید، خراب است. پس ورودی هنر رنجش می‌شود. یک رنجش درونی، یک تعلق درونی، که حتی بعضی از آن رنجش‌ها را خود هنرمند دریافت نکرده است. بلکه از آگاهی ذهن کل دریافت کرده. به قول بت‌هوون: نغمه‌های آسمانی را می‌شنوم و برای شما قابل شنیدن می‌کنم. یعنی دارم از ذهن کل یک آگاهی دریافت می‌کنم و آن را به صورت یک ملودی به شما ارائه می‌دهم. پس یا رنجش خودش یا آگاهی ذهن کل را ارائه می‌دهد. به شرطی که بتواند این ارائه را به پخته‌ترین شکل در بیاورد، پس می‌تواند اثری زنده خلق کند. گاهی ممکن است که چند اثر هنری به شما نمایش داده شود. چندتایی از آنها خیلی ارزشمند، قشنگ و با نظم فوق‌العاده‌ای از ترکیب رنگ عالی و هارمونی و ضرب‌آهنگش بی‌نظیر است ولی زنده نیست و  روح ندارد. هنرمند حقیقی هنرمندی است که در اثرش روح خلق کند و این قابلیتی است که کاملاً الهی‌گونه است. چرا من انسان صاحب روح هستم؟ چون خداوند بهترین آفرینده است و بهترین خلق را توانست ایجاد کند و منِ انسان با روح به وجود آمدم. شمایی که هنرمندید اگر یاد بگیرید که چگونه یک اثر هنری بی‌نظیر درست کنید به اندازه توان خلق شما در آن اثر روح دمیده‌اید. و دقیقا وقتی یک صاحب‌دل اثر شما را می‌بیند، می‌فهمد که این اثر برجسته است و حس می‌کند این اثر با او حرف می‌زند. چرا؟ چون رنجش خام در آن اثر نیست و رنجش پخته در آن است. یعنی روان‌نژندی هنرمند در شعر او نیست و این پختگی هنرمند است که در شعرش آمده مثل مولانا پس آن چیزی که یک هنرمند ارائه می‌دهد، شناسنامه‌ی وجودی خودش است و اگر بتواند با قوت قلب این اثر را خلق کند، آن اثر زنده می‌شود، به شکلی که این اثر در هر خانه‌ای که رفت، در واقع  ردپای هنرمند را خواهد داشت. یعنی شما می‌توانید یک اثر هنری درست کنید که با قلب‌تان به آن عشق دهید که تا ابد این اثر هنری در هر خانه‌ای که رفت از خودش عشق متصاعد کند و حال هر بیننده را خوب کند. این یک اثر زنده است و از جنس الهی‌اش، همان‌طور که خداوند انسان را خلق کرد. انسان که اثر خداست، همیشه از خودش نور و انرژی متصاعد می‌کند. و اما آن اثر می‌تواند یک کپی باشد، می‌توانید امتحان کنید. یک نقاشی اصل که یک هنرمند ارزشمند کشیده باشد را با یک کپی پرینت شده همان را در کنار هم قرار دهید. با اینکه تفاوت این دو به هیچ عنوان قابل شهود نیست ولی حس شما می‌گوید که این‌ اصل است و آن فیک(تقلبی). امروزه هوش معنوی بشر به صورت چشم‌گیری ارتقا پیدا کرده و همه چیز را خوب می‌فهمد. امروزه به‌قدری ادراک انسانها بالاتر رفته که یک اثر هنری اصل را راحت با یک نگاه می‌تواند بفهمد. و این نه بخاطر تقارن و توازن اوست بلکه به خاطر این است که انسان‌ها می‌توانند روح آثار هنری را درک کنند و می‌فهمند که این اثر هنری زنده است. شما می‌توانید یک اثر هنری مثل یک موسیقی خلق کنید که یک ساز کامپیوتری باشد، شما نت را به آن بدهی تا سازه آن را بنوازد. https://eitaa.com/noorveshghelahi