☘️و من آن شب، آن‌ قسمت گمشده در مورد قلب را در بین اشعار جناب بسمل پیدا کردم و تازه فهمیدم که هیچ‌گونه دشمنی‌ در جهان وجود ندارد و هیچ‌کس برای ما پرونده‌سازی نکرده بود. 🔻من اگر هزار سال هم می‌ماندم، حاضر نبودم خاک اصفهان را ترک کنم و نزدیک مرز افغانستان بیایم. 👈اینقدر در رانندگی تنبل و از آن بیزار هستم که حاضر به حرکت نبودم، باید من را حرکت می‌دادند و یک اتفاقی رقم می‌زدند. 🔷تازه فهمیدم همه چیز برنامه‌ریزی الهیِ خود را دارد و ما فکر می‌کنیم که درحالِ تصمیم‌گیری هستیم یا دوست و دشمنی داریم. 👈شما در این دنیا، نه دوست دارید و نه دشمن! فقط حضرت دوست است، منتها گاهی روشِ کردار او با من و شما خشمگین و سخت است و گاهی با ملاطفت! 👈گاهی از اسم جبار و گاهی از اسم لطیف خود کمک می‌گیرد. 🔹وگرنه قصه، کاملٱ قصه‌ی الهی است و ما فقط شاهد یک جریان الهی هستیم. ☘️یشترین کاری که ما می‌کنیم این است که آن جریان الهی‌ که پروردگار برای ما رقم زده است را می‌توانیم کمی خراب کنیم یا آن را به تأخیر بیاندازیم. 🌻اما مسیر آن کاری که باید انجام شود؛ خود‌به‌خود طی می‌شود. 🌻هر چه بیشتر شاهد باشیم، فقط نگاه کنیم تا ببینیم چه اتفاقی می‌افتد و شاهدگونه به پذیرش آن چیزی برسیم که در تقدیر ما رقم می‌خورد؛ کار راحت‌تر انجام می‌شود. ☘️مثل این است که من در حالِ طی‌کردن مسیری با زجرت و سختی هستم ولی به خود می‌گویم 👈"لذت آن را ببر و حداقل تماشاگر این قصه باش!" https://eitaa.com/noorveshghelahi