🍀من در گذشتهی بسیار دور، به یک مکانی رفتم که یک بنده خدایی در آنجا کفبین بود.
👈کف دست مرا نگاه کرد و بعد گفت: "خطِ علمِ تو بسیار کوتاه است!
چه میخوانی؟"
گفتم: "دانشجو هستم."
گفت: "عجیب است که تو با این خط علم، دانشگاه قبول شدهای!"
این را که به من گفت، من دیگر ادامه تحصیل ندادم!
👈ناخواسته ادامه تحصیل ندادم.
☘یعنی یک باوری در ذهن من شکل گرفت که "خوب، خط علم من که کوتاه است!"
👈من این قصه را فراموش کرده بودم و بعدها در روانکاوی و هیپنوتیزم فردی یادم افتاد علت اینکه من لیسانس گرفتم و ده سال بعد از آن فوقلیسانس گرفتم، با اینکه وضعیت من بد نبود؛ این بود که
☘آن کفبین یک قفل ذهنی در ذهن من ایجاد کرده بود.
👈حتی اگر آن حرف را به من نمیگفت؛ باز هم آن قفل را ایجاد کرده بود، چون خودش باور کرده بود.
☘بالاخره خودم کفبینی را یاد گرفتم و کتابهای آن را خواندم؛
👈بعد متوجه شدم که اصلا خط را اشتباه گفته بود!
یعنی یک خطِ اشتباه را گفته بود و تازه آن خط را هم من باور کرده بودم که درست است و فهمیدیم آن شخص، سواد همان قصهی تخصصی خود را هم نداشت!
👈بعد از آن من ادامه تحصیل دادم و دیدم اصلاً کار خاصی نبود و بسیار راحت فوق لیسانس گرفتم.
🍀ما به این شکل همدیگر را قفل میکنیم و ناخواسته، وضعیت همدیگر را اسفبار میکنیم.
#علی_مقدم
#لایو_طلسموجادو
https://eitaa.com/noorveshghelahi