عباس معروفی میگه که
"من اگر میدانستم
دنیا انقدر شلوغ است،
نمیآمدم.
صبر میکردم بعدها..."
و حالا منِ صبورِ عزیزم ؛
شیراز شکوفهها ، نیشابورِ ترانهها ،
شیفتهیِ زمزمههای شجریان ، مغمومِ مطرود ،
مبهوتِ مجنون ، دلتنگِ منتظر ،
دلبستهیِ اشعارِ فروغ ، ارغوانِ آرام . .
امشب کلمات ظرفیت کشش حرفهایم را برایت ندارند . .
میدانی ، وقتی به احساساتمان در قالب واژهها شکل میبخشیم و ساختهها را با اصل میسنجیم به این حقیقت برمیخوریم که گاه نیم نگاهی کافیست برای بیان خیلی از حرفها ،
چرا که چشمها از کلمات گویاترند . .
و حالا عزیزِ من ،
رو به روی آینه میایستم و به تو نگاه میکنم.
به تویِ صبوری که همراهی کردی مرا در مقابل این رنجِ عظیم به نام زندگانی و لحظهای پا پس نکشیدی از گذراندنِ روزمرگیها.
از تو ممنونم. برای تمامِ همراهیهایت و حالا در بیست و هشتم تیرماه ساعت سه بامداد از جانبِ من برای خودت زمزمه کن
"تولدم مبارك".