💢آبجی چقدر قشنگ شدی
🔹بابا هیچ وقت چیزی رو به من زور نمی کرد. دبیرستان و راهنمایی که بودم، چادر سرم نمی کردم. مانتو و مقعنه داشتم.
🔹یک سال محرم قرار بود با مامان و مهران و مسعود برویم هیئت مهدیه ی قوچان. آن سال برای اولین بار چادر سرم کردم و کاملا حجابم تغییر کرد.
🔹رفتم پایین دم اتاق پسرها که ببینم آماده شدند یا نه، مهران من را با چادر دید. هنوز یادم هست که چه لبخند قشنگی زد گفت: مژگان چقدر عوض شدی. چقدر قشنگ شدی. خیلی با اُبهت شدی .
🔹جوری تعریف کرد که خیلی دوست داشتم. دوست نداشت که مانتویی بودم؛ اما هیچ وقت برای این موضوع با من بداخلاقی نکرد. یا حرف بدی نزد. لبخند و برخورد آن روزش به دلم نشست. از همون روز دیگر چادر را از سرم در نیاوردم
🔹برگرفته از کتاب
#مهران_میخندد
⚫️
@nopopolice ⚫️