🌺 ::::: یزید کشون مبارک لعنت الله علیه ✍قال أبو مخنف رضي الله عنه ، وأما ما كان من أمر يزيد بن معاوية فإنه ركب في بعض الأيام في خاصته في عشر آلاف فارس يريد الصيد والقنص فسار حتى بعد من دمشق مسير يومين فلاحت له ظبية فقال : لأصحابه لا يتبعني منك أحد ثم إنه إنطلق جواده في طلبها وجعل يطاردها من واد إلى واد ، حتى انتهت إلى واد مهول مخوف فأسرع فيه طلبها فلما توسط الوادي لم ير لها خبرا ولم يعرف لها أثرا وكضه العطش فلم يجد هناك شيئا من الماء وإذا برجل معه صحن ماء فقال يا هذا إسقني قليلا من الماء فلما سقاه قال لو عرفت من انا لازددت من كرامتي ، فقال له : ومن تكون . قال : أنا أمير المؤمنين يزيد بن معاوية . فقال الرجل : أنت والله قاتل الحسين بن علي بن أبي طالب عليهما السلام يا عدو الله ثم نهض ليلزمه فنفر من تحته فرمى به عن مستتر فعلقت رجله بالركاب فجعل الفرس كلما رآه خلفه نفر فلم يزل كذلك إلى أن مزقه وعجل الله بروحه إلى النار يزيد زنازاده ، سرمست از پيروزيها وموفقيت ها ، روزى با جمعى از لشكريان و هواداران خود ، به قصد شكار ، عازم صحرا گرديد .آنان به مساحت دو روز راه را طى كرده واز دمشق فاصله گرفته بودند كه ناگهان آهويى ظاهر گرديد . يزيد جهت نشان دادن شجاعت ودلاورى خويش ، به ياران وسپاهيان خود گفت : " كسى از شما همراه و پشت سر من نيايد ، من خودم اين آهو را شكار خواهم نمود . " سپس اسب خود را دنبال آهو به حركت در آورد وبه سرعت از سپاهيان فاصله گرفت . آهو از اين بيابان به آن بيابان واز اين قطعه به آن قطعه ره مى سپرد ، تا به يك وادى هولناك ودره مخوف قدم گذاشت ، در حالى كه هم چنان به گريز وسير خود ادامه مى داد ويزيد او را تعقيب مى كرد وبيابان هاى مخوف ودره هاى هولناك را پشت سر مى نهاد وفاصله زيادى بين او وسپاهيان پديد آمده بود .ناگهان عطش شديدى بر او غلبه نمود وچيزى از آب وغذا همراه نداشت . در اين هنگام چشمش به فردى افتاد كه كوزه آبى در دست دارد . از آب او مطالبه نمود . او پس از دادن مقدارى آب ، از شخصيت وهويتش پرسيد . او در پاسخ گفت : " من أمير المؤمنين ، يزيد بن معاويه هستم . " آن مرد اظهار نمود : " آيا تويى كه قاتل حسين بن على ( علیهما السلام ) هستى ؟ وتويى كه كشنده فرزند رسول خدايى صلی الله علیه و آله ؟ " واز جاى خود برخاست تا يزيد را بكشد . يزيد به سرعت رو پا به فرار گذاشت ، ولى ناگهان پاى او در ركاب اسب گير كرد واسب به سرعت رو به دويدن نهاد وهر چه سرعت داشت ، از آن مرد فاصله گرفت . 🔴 سر وصورت او در اثر كوبيده شدن وساييده شدن ، خون آلود گرديد وبه قعر جهنم ، جايگاه اصلى ومقر ابدى خويش واصل شد . تعقيب كنندگان به يزيد رسيدند ، در حالى كه او از ركاب اسب خود آويزان بود و روح پليدش از قفس بدن مفارقت وبه سوى آتش عذاب الهى رهسپار گرديده بود . صداى شيون از سپاه او بلند شد وآنان بدون يزيد به دمشق مراجعت نمودند . به اين ترتيب ، او به سزاى عمل ظالمانه اش گرفتار آمد . 📚اللهوف جلد 1 صفحه 151