«أين الحسن، أين الحسين، أين أبناء الحسين» حسین(ع) که رفت، نور هم رفت؛ آب حیات از زمین سفر کرد و زمین در تاریکی غرقه شد. اکنون اینجا آخرالزمان... صدای ما را از میان قبور جان‌هایمان می‌شنوید؛ از جایی میان تاریخ ظلمت، آنجا که ابتلای هر روزش سخت‌تر از دیروز است و دهان ظلمتش بازتر از قبل. اشک می‌ریزیم تا دین‌داری تاریخ و اهلش را جبران کنیم، تا نور برگردد، تا صبح شود. اینجا آخرالزمان... صدای ما را از میان ضجّه‌هایی می‌شنوید که از سر احساسات برنخاسته‌اند. اشک می‌فروشیم تا بصیرت بخریم، معرفت بخریم؛ تا روشنی برگردد به زمین. اینجا اسلام هست، اما چه سود وقتی امام نیست، حیات نیست، نور نیست؟ خوش‌بین بودیم. امید داشتیم. ساده‌لوحانه چنگ زدیم به نماز و حجّمان، چشم دوختیم به پوستۀ مسلمانی‌مان؛ و حاشا که مسلمانی بی نور امام، هیچ نزاید جز ظلمت از پی ظلمت. اکنون اینجا آخرالزمان... درست و غلط به هم آمیخته، باطل و حق در هم تنیده؛ نفاق و توحید، طرح جلد یکسان دارد؛ شرک، لباس شهرت پوشیده و عیار محبت، پایین آمده. به زمین برنمی‌گردی؟ حالا از اینجا که ما ایستاده‌ایم، جز تاریکی پیدا نیست. حتی نمی‌دانیم ضجّه و شِکواهامان به آستانۀ آستانت می‌رسد یا نه؟ همه چیز هست و هیچ چیز نیست. برگرد ای همه‌چیزِ زمین. https://eitaa.com/norolasfia