یاد گذشته یاد آن روزبخیر کوچه باغی که پر از عطربهاران می شد خلوت آنهمه شبهای زمستانی وبرف داد وبیداد کلاغ وگنجشک دیدن قوس و قزح در پس باران بهار صوت زیبای پسربچه ی ده ساله ی شهر داد می زد که بیا ماهی حوض بخر سبزه و سیر ببر بوی نان سنگک بوی بازار وکیل سنگ فرش لب استخر بزرگ بوی انجیر بَش وسیب گلاب ناودان های پر از بارش ابری تیره مردمانی که همه بر سر یک سفره غذا میخوردند بچه ها منتظرعیدی و نوروز ولباس دست هر کارگری تیشه وداس باغ هایی که نه در داشت،نه دیوار بلند پر ستاره شب ها شاد وخندان لب ها خانه ها پر مهمان بی ریا پیر وجوان یاد بادا آن روز یاد بادا نوروز از کتاب صدای محبت علی فریدونی پیوسته دلتون شاد و لبتون خندان