@notrino شب یلدا🍎 🍉 به یاد می آورم شب یلدا بود، چون پدرم بزرگ فامیل بودند، همه اقوام به خانه ما می آمدند. مانند همیشه، برای هر یک از فامیل با دیوان حافظ فالی گرفتیم و غزلی خواندیم ... ☝️ وقتی میهمانها رفتند، پدر به سراغ من آمدند و گفتند وقتی همه کارهایت را کردی، پیش از خواب اگر حوصله داشتی بیا به 🚪 اتاق من، می خواهم چند دقیقه با شما صحبت کنم ... 👌 پدر همیشه برای صدا زدن ما از ضمیر شما استفاده می کردند. هر وقت پدر ما را به اتاق شان فرا می خواندند، می دانستیم مطلب مهمی را می خواهند به ما بگویند، یا تذکری بدهند، در اتاق پدر کسی تذکر را نمی شنید و خجالت نمی کشیدیم ... 🙂 نزد پدر رفتم. پدر بسیار مؤدبانه و غیرمستقیم شروع به حرف زدن کردند، به شکلی که من ناراحت نشوم گفتند: خیلی زشت است، که یک ایرانی غزل حافظ را درست نخواند ... 😥 از خجالت آب شدم. دلم می خواست زمین دهان باز کند 🚶‍♂🕳 تا در آن فرو بروم ... 👨 پدر که متوجه خجالت و رنگ برافروخته چهره من شده بودند، با محبت به من گفتند: اصلا ناراحت نباش. شب ها که با هم دو ساعت درس می خوانیم، شما نیم ساعت از وقتت را صرف مطالعه دیوان و غزلیات حافظ کن، با هم تمرین می کنیم تا این مشکل کاملا حل شود ... 😊 من که از این صحبت پدرم خیلی خوشحال شده بودم، با خودم گفتم حداکثر دوسه هفته بیشتر طول نمی کشد و دیوان حافظ را تمام می کنم ... 📔 از فردای آن روز حافظ خواندیم، از شبی نیم ساعت شروع شد و بعدها بیشتر شد ... پدر توضیحات کاملی درباره غزلیات می گفتند و من یادداشت می کردم ... بالاخره بعد از ۵ سال و نیم دیوان حافظ تمام شد.