@notrino داستان احمد 1⃣ داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 1⃣ داستان را از قول خود ایشان بخوانیم ... احمد خیامی هستم، در سال ۱۳۰۳ در مشهد به دنیا آمدم، آنچه از پدر و مادر آموختم پشتکار، درستی، امانت داری، دوستی و کمک به مردم تهیدست بود ... ⛺️ شغل پدربزرگم سید عبدالله دوختن چادر و خیمه بود، به قولی خیمه زن بود، به همین مناسبت نام فامیلی اش خیامی ( یعنی خیمه دوز) بود ... 🧕مادرم بانویی مکتب رفته بود که دعاهای مفاتیح الجنان را از حفظ به خوبی می خواند، اما نمی توانست بنویسد. مادرم بیش از بیست شکم زاییده بود که ده تا از آنها زنده بودند، ۳ پسر و ۷ دختر. 🏰 پدرم کاروان سرا داشت. زمانی که اتومبیل به ایران وارد شد و در مشهد خیابان کشیدند، پدرم کاروانسرا را تبدیل به گاراژ و تعمیرگاه اتومبیل کرد ... 🚚🚛 ... 💵💵💵💵 شغل تازه اش آنقدر رونق گرفت که با شریک خودش در مدتی کوتاه بیش از ۲۰ دستگاه کامیون خریدند، کامیون ها را کرایه می دادند یا با آن ها مسافر جابجا می کردند ... 💸 آن زمان مسافرت با کامیون یک سفر امن به حساب می آمد، جاده ها خراب و ناامن بود و راهزنان گاهی اموال مسافران را می ربودند ... 👳‍♂پدربزرگ مادری ام وضع مالی بهتری نسبت به دیگران داشت. وارد کننده قماش، قند و شکر و نفت از روسیه بود و خانه ای درندشت با اندرونی و بیرونی داشت ... ✍ حجره پدربزرگم در بازار بود. یک میرزا هم داشت که پشت میز خاص خودش می نشست و حساب را با ارقام سیاق می نوشت و اوزان را با سیاق ثبت می کرد ... 👦 هربار که من برای دیدار پدربزرگ به حجره او می رفتم، کارکنان حجره برای آن که دل من را بدست بیاورند، عکس های رنگی را از روی توپ پارچه ها می کندند و به من می دادند ... 👨‍🍳با وجود اینکه آشپز و مستخدم در خانه داشتیم و برو بیایی هم به پا بود، فقط هفته ای یک بار آن هم شب های جمعه از آن بوی پلوخورش 🍛 و زعفران به مشام می رسید. روزها و شب های دیگر همان نان 🥖 و پنیر 🧀 و آش و آبگوشت بود ... 🌐 ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴