@notrino داستان احمد 2⃣ داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 2⃣ 👱‍♂ آن زمان وضع خراسان طوری بود که برنج به سختی به دست می آمد و همان یک شبی هم که در هفته پلو می خوردیم، از غصه آنها که غذا نداشتند لقمه از گلویمان پایین نمی رفت ... 🍛 اکثر شب های جمعه پدرم برای همه غذا می کشید و یک ظرف پلو خورش هم برای خودش کنار می گذاشت. هنوز لقمه اول را در دهان نگذاشته بود که می گفت حالم خوش نیست، نمی توانم این غذا را بخورم ... 🗣 می گفت احمد بیا و این بشقاب را ببر برای همسایه و خودش هم نان و پنیر می خورد ... وقتی ظرف غذا را به همسایه می دادم، خودم حالی ❤️ پیدا می کردم که از لذت هر غذا خوردن و سیر شدنی فرح بخش تر بود ... 📉دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراندم. سطح آموزشی در آن زمان خیلی بالاتر از امروز بود، به طوری که در کلاس پنجم و ششم ابتدایی از کتاب کلیله و دمنه به ما دیکته می گفتند و ساعاتی هم زبان عربی تدریس می کردند ... 🗞📚📰 از ۱۳ سالگی شروع کردم به خواندن روزنامه و مجله و کتاب، تا ۱۵ سالگی بیش از صد جلد کتاب خوانده بودم. تمام کتاب ها را چندین بار می خواندم و به تمرین هایشان عمل می کردم ... مشهد شهر درشکه ها بود، در کنار اتومبیل و اتوبوس و تاکسی. در سال های پایانی دوران پهلوی، با اینکه ۵۰ سال از ورود اتومبیل گذشته بود و در اغلب شهرهای ایران درشکه برچیده شده بود، قریب به ۴۰۰ درشکه در مشهد دیده می شد ... 🐎در وضعیتی که اغلب مردم در روستاها با گاو و اسب و الاغ و قاطر جا به جا می شدند، من و محمود به فکر تاسیس کارخانه تولید اتومبیل افتادیم ... 🌐 ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴