@notrino 3⃣ داستان احمد داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 3⃣ 🍁در پاییز ۱۳۲۸ من و محمود هر کدام ۲۰۰ تومان جمع کرده بودیم. من زن و بچه داشتم اما محمود مجرد بود، روزها در گاراژ به کمک پدر و برادرم می رفتم ... 🛢🛢+🛢 یک روز نزدیکی های غروب داشتیم برای خریدن پارچه پالتویی می رفتیم، گفتم محمود جان بیا به جای پالتو ۴۰۰ تومان را بدهیم و دو بشکه روغن و یک بشکه گازوئیل بخریم ... 🤔 برای عوض کردن روغن و گازوئیل در کارواش مواد اولیه نداشتیم و هر دفعه یکی از کارگران باید به پمپ بنزین ⛽️می رفت و به اندازه لازم گازوئیل می خرید و می آورد ... 👤💵💵👤گفتم علاوه بر این که درآمد خوبی دارد، از وقت و زمان کارگران هم استفاده بیشتری خواهیم کرد، این نخستین سرمایه گذاری مشترک من و محمود بود ... ⚱بعد از یک سال، سرمایه ای جمع کردیم، شاید مبلغ ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ تومان. پدرمان پیر شده بود و دیگر حوصله کار نداشت، گاراژ را به روزی ۱۰ تومان از او اجاره کردیم ... ☢ با پولی که داشتیم به تهران رفتیم و دو پمپ قوی یکی برای زیرشویی و دیگری برای کشیدن آب از چاه خریدیم ... به علاوه با مذاکراتی که داشتم نمایندگی لاستیک جنرال را در خراسان گرفتم و جک بزرگی هم برای بلند کردن اتومبیل خریدیم 👉 سود کسب شده، سرمایه ای شد برای ارتقای دوباره کسب و کار ♻️ پمپ ها را کار گذاشتیم، با نصب جک در داخل زمین، کارواش سر و صورتی تازه به خود گرفت ... 👥 از آنجا که واقعا کار مردم را خوب انجام می دادیم، روز به روز به تعداد مراجعه کنندگان ما افزوده می شد ... 👨‍🔧🗣وقتی کار کم می شد، من و محمود در مورد چگونگی ساخت اتومبیل در ایران صحبت می کردیم 👉 مهارت ترسیم آینده 👨‍🔧🕳محمود سخت کوش بود و پرکار، از رویارویی با هیچ خطری هراس نداشت، بی محابا برای برطرف کردن مشکل پمپ ها به داخل چاه با عمق ۲۴ متری می رفت ... 🕘 کار مکانیکی را هم با هم شروع کردیم ... کار ما چنان بالا گرفت که ساعت ۹ صبح دیگر در کارواش را می بستیم و اتومبیل دیگری برای سرویس قبول نمی کردیم، چون برای تمام روز کار داشتیم ... 🌐 ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴