@notrino 1⃣0⃣ داستان احمد داستان کارآفرینی- احمد خیامی موسس ایران ناسیونال، قسمت 0⃣1⃣ 😎 مطلع شدم شرکت مریخ ۲۰ دستگاه شاسی اتوبوس بی دماغ وارد کرده و نتوانسته بفروشد، دو سال در گمرک خرمشهر مانده بود و نزدیک بود زنگ بزند ... 🤩 من حاضر شدم ۲۰ دستگاه شاسی را بخرم، مشروط بر اینکه سفارش شاسی ها از این به بعد در انحصار من باشد 👉 آزمایش کردن ایده های جدید ✋ در خرمشهر برای ۵ دستگاه شاسی، اتاق موقت برای حفاظت راننده سفارش دادم و اتوبوس ها را به تهران آوردند ... 🚌🚌🚌🚌🚌 سفارش ۵ اتاق اصلی را به یک اتاق ساز دادم و با بدقولی تحویل گرفتم و آنها را به ۵ راننده با سابقه با قیمت کمی فروختم و در قسط بندی پرداخت خیلی هوای آنها را داشتم ... ✋✋✋هنوز یک ماه نگذشته بود که برای ۱۵ دستگاه بقیه، خریدارها آمدند و البته با قیمت بیشتری اتوبوس ها به فروش رسیدند ✅ 🚌 ... 🚌 از آن به بعد کارم شده بود مکاتبه با شرکت بنز برای سفارش شاسی و به ناچار یک نفر مترجم برای بعد از ظهرها استخدام کردم 👉 گرفتن جواب خوب از ایده و تبدیل شدن ایده به یک روال اصلی در کسب و کار 👥👥👤👥👥 با کمک یکی از دوستان و استخدام چند حسابدار، اداره ای برای وصول اقساط و سفته ها درست کردم و یک طبقه کامل از پاساژ صفا را اجاره کردم ... 🏠 چون راه منزل طولانی بود، خانه ای در نزدیکی دفتر واقع در خیابان شادمان اجاره کردم، ماهیانه ۳۰۰ تومان. هزینه زندگی خانوادگی من از روزی ۱۰ تومان به اضافه کرایه خانه بیشتر نبود. بی حساب و کتاب خرج نکردن باعث شده بود سرمایه ای جمع کنم 💰💰💰 🕺در سال ۱۳۳۷ برای دیدار با مدیران مرسدس بنز و آشنایی نزدیک با آنان قصد کردم به اروپا بروم ... 🤝 در آنجا مدیران قسمت خاور میانه از ما بسیار استقبال کردند و با آن ها دوست شدم ... 💡ضمنا به کارخانه "ماهله" که سازنده پیستون و سوپاپ موتورهای مرسدس بود رفتیم و مدیرانش را راضی کردم بدون اطلاع و اجازه مرسدس به من هم بفروشند 👉 آزمایش ایده جدید+ سود خوب هنگام خرید ☝️دلیلش راضی شدن شان این بود کارخانجات سازنده قطعات بنز مجبور بودند به ماموران خرید کارخانه اصلی هدیه بدهند و هزار جور دوز و کلک سوار کنند تا سفارش بگیرند، ولی من به آنها فرش و خاویار طوری به آن ها می دادم انگار سوغاتی و هدیه ای برای همسرانشان است ... 🌐 ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/1652490253C2998a9cc9e 🍃..🌱..🌿..🌾..🌴..🌴🌴