✅یک لحظه احساس کردم بهتر است خودم پیکر بابا را توی قبر بگذارم. در حالی ‌که صدایم از بغض می‌لرزید، ولی خودم را کنترل می‌کردم تا نشکنم. گفتم: «من خودم می‌رم توی قبر.» صدای گریۀ همکاران بابا بلند شد. همۀ آن‌ها و غسال‌ها می‌گفتند: «ما هستیم. ما این کار رو می‌کنیم.» 🔹بریده ای از کتاب "دا " , خاطرات خانم سیده زهرا حسینی از اولین روزهای جنگ و حمله عراق به خرمشهر 🍀ایتا: https://eitaa.com/nrwrazavi 🍀آپارات: https://www.aparat.com/payamtabiatrazavi روابط عمومی اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان رضوی