. 🚌 اتوبوس حجم غلط‌اندازی دارد. از بیرون که نگاهش میکنی، یک مکعب دو در دوازده می‌بینی و با یک حساب سرانگشتی حدس میزنی تا پنجاه نفر آدم را جوابگو باشد؛ سوارش که میشوی تازه می‌فهمی انگار وارد کیسه آرد شده‌ای که هرچقدر داخلش آدم می‌ریزند، پر نمی‌شود که نمی‌شود❗️ آن روز هم داخل همان مکعب غلط‌انداز میان کوله‌پشتی دخترهای دبیرستانی داشتم فرایند تبدیل سنگ‌های دگرگون شده را طی میکردم که متوجه صحبت‌هایشان شدم.👀 خودم بین کوله‌ها و گوشهایم بین صداهایشان گیر افتاده بود👂🎒 بحث‌شان سر حجاب بود و وضع پوشش بچه‌های دبیرستانشان. نفهمیدم دختر پشت سری چه گفت که دختر بغل‌دستی‌ام مقنعه‌اش را با انگشتش صاف کرد و جواب داد: _ میدونی، من میگم اصلا یه چیزایی توی شأن مدرسه نیست❗️ حتی توی شأن انسانیت ما هم نیست❗️ با شنیدن حرف‌هایشان کیلو کیلو قند بود که توی دلم آب میشد.💖 می‌دانستم همین دخترها، همین‌هایی که کوله‌هایشان یک دنده سالم برایم باقی نگذاشته، یقینا آینده درخشانی در انتظارشان است.✨ چون ارزش خودشان و علمی که می‌آموختند را فهمیده بودند.💎 و این دخترها محال است باخت بدهند و عقب بکشند... این دخترها محال است شأن خودشان را با چیزهای بی‌ارزش پایین بیاورند...