﷽ |هیچ... یک زندگی ساده در یک روستای صمیمی! یک خانواده زحمت کش و خاطرات سخت و شیرین کشاورزی سر زمین محسن از همین زندگی به ظاهر ساده نردبان ساخت و دستش به بالاترین قله‌های انسانیت رسید...🌤 میگویند از همان جوانی هر وقت سر زمین می‌رفت با وضو بود، مگر میشود که در میانه جهاد دفاع مقدس اهل این رعایت های معنوی نباشد؟!🌿✨ فرزندان آقا روح الله، از سال‌ها قبل از دفاع مقدس در حال تربیت شدن در مکتب انقلاب بودند تا آماده ادای رسالت خود بشوند...محسن هم یکی از همین جوانانی بود که در خط مقدم مبارزه با رژیم طاغوت بودند🌊 سالها می‌گذشت و محسن هم وارد مراحل جدیدی از زندگی‌اش میشد؛ ازدواج که کرد و دختر و پسرش که به دنیا آمدند انگار دنیا را به او داده بودند. دنیایی که با دنیای ما خیلی فرق داشت! برای همین، وقتی رسالت در جنگیدن بود محسن اسحاقی با وجود تمام عشقی که به خانواده و فرزندان کوچکش داشت «به جبهه رفت، اسیر شد، به شهادت رسید و چند وقتی هم مفقود الاثر ماند....» و حالا تمام خوشبختی های خیالی عالم در برابر این عاقبتی که برای محسن آقا در این چند کلمه خلاصه شده بود، هیچ بود، هیچ...🕊🌱