🎴 زمانی برای اولین دفعه به عنوان وزیر امور خارجه شهید عبدالهیان اومد نیویورک منم رفتم اونجا بالاخره موفق شدم با واسطه دوستی ایشون رو توی لابی هتل محل اقامتشون ببینم دیداری سرپایی و دو سه دقیقه ای راجع به دروغی که بهم گفته شده بود و کوچ اجباریم صحبت کردم بهم گفت مشخصاتت رو بده من پیگیری میکنم به یکی از همراهان ایشون مدارکم رو دادم پیش خودم گفتم این بنده خدا اصلا براش مهم نیست وقتی داشت دور میشد گفتم حاج آقا خواهش میکنم یادتون نره برگشت لبخندی زد گفت این لهجه کرمونی یادم نمیره یکماه گذشت یک روز از دفتر حفاظت منافع زنگ زدن گفتن بیا شما هیچ مشکلی نداری و اسمت توی هیچ لیستی نیست هیچ شاکی هم نداری بیا مدارکت رو بیار پاسپورتت رو بگیر منم رفتم یک روزه پاسپورتم رو گرفتم یکسال گذشت و من هنوز نرفته بودم ایران جلسه ایرانیان با سید شهید بود منم دعوت شدم رفتم توی جلسه مجددا ایشون رو دیدم سرش شلوغ بود عقب وایستادم تا خلوت بشه و تشکر کنم یکدفعه منو دید گفت رفیق کرمونی خودم کارت انجام شد؟ گفتم بله اومدم تشکر کنم گفت همون لحظه که ازت جدا شدم و نگاه مضطربت رو دیدم گفتم کارت رو پیگیری کنن که اگر مشکلی نداری بیایی ایران این مرد از نگاه من فهمید چقدر نگرانم و پیگیر کار من شد روحش شاد و یادش گرامی (ولی زمان روحانی چندین دفعه خواستم ظریف رو ببینم حتی راهم ندادن داخل یکبار بیرون صداش زدم خودش رو زد به نشنیدن) خاطرات یک مهاجر از شهر کرمان با شهید امیر عبدالهیان شادی روحش صلوات