خاطره ایی از همسر شهید نوید صفری🌱 بچه شیعه باید اهل مناجات باشه چهارشنبه شب ها پای ثابت هیئت هفتگی شان بود. به خادم هیئت می گفت: «اگه شهید هم بشم، حتما روضه هات رو میام.» مسئول هیئت دو فرزندش را در اثر سانحه تصادف از دست داده بود. بعد از این اتفاق، نوید هر هفته بعد از پایان مراسم آنجا می نشست و با تک فرزند باقی مانده مسئول هیئت شوخی می کرد و سربه سرش می گذاشت؛ نویدی که بیشتر اوقات اهل فکر بود و سکوت، آنجا نوید دیگری بود. می گفت، می خندید، شوخی می کرد؛ فقط به دلیل شاد کردن پدر و مادری که داغ دو جوان بر سینه داشتند. ماه رمضان پای ثابت هیئت مسجد ارگ و روضه ها و مناجات حاج منصور بود. خیلی دوست داشتم هر شب به مراسم حاج منصور بروم اما چون منزل ما و پدر نوید از هم دور بود به او گفتم: «اگه سختت نیست و امکانش هست، چند شب هم من رو به هیئت ببر.» دوست نداشتم از مناجات ماه رمضان بی بهره بمانم. نوید با تعجب گفت: «فقط چند شب! بچه شیعه باید اهل مناجات باشه، هر شب میام دنبالت، فقط با موتور، عیبی که نداره؟» با اینکه هیچ گاه موتورسواری نکرده بودم، قبول کردم. هرشب با موتور دنبالم می آمد، شب های ماه مبارک رمضان را در هیئت حاج منصور ارضی، گذراندیم، مناجاتی که هیچ گاه از خاطرم پاک نمی شود. غذای روح بعد از اتمام هیئت با موتور مرا به خانه می رساند. هر روز قبل از رفتنم به هیئت شربت آماده می کردم و در یخچال می گذاشتم. هرگاه به خانه می رسیدیم، یک لیوان شربت خنک به او می دادم و بدرقه اش می کردم. یک شب بهم گفت: «تو که این قدر به فکر غذای جسمم هستی، چقدر به فکر غذای روحمم هستی؟ برنامه ات برای تقویت اعتقادی و روحیم چیه؟» بهش گفتم: «از اون بابت خیالم جمع که خودت مواظب هستی». +کتاب همیشه در کنارت هستم📚 🌿📻|@ohdhfvf