يكى از عالمان پاك و برجسته مى‌فرمود: در نجف، يكى از روزها، از كوچه‌اى مى‌گذشتم. مرحوم سيد جمال‌الدين گلپايگانى را در راه ديدم. آن عالم بزرگ مى‌گفت: به مرحوم سيد جمال گفتم: اجازه دارم بپرسم به كجا مى‌رويد؟ فرمود: جهت فاتحه به گورستان دارالسلام مى‌روم. اجازه خواستم با ايشان همراه باشم. و اجازه مى‌فرمود. و رفتيم. ميانه راه هاله‌اى از نور، گرداگردِ وجود ايشان ديدم. و چيزى نگفتم، تا اينكه كسى در راه با ايشان چند كلمه‌اى سخن گفت، و از همانجا نور از ميان رفت، و ديگر اثرى از آن پيدا نبود. ماجرا را با ايشان بازگفتم و پرسيدم: چرا نور رفت‌؟ فرمود: آن مرد، آلوده و ناپاك بود. و تكلم و هم‌نَفَس شدن با او تاثير خود را بجا گذاشت. https://eitaa.com/olamaerabane