من عاشق تنوع و تغییرم. از بچگی همینطور بودم. تغییر محیط اطرافم برام جذابه. برا همین یکی از تفریحاتم این بود که محیط اطرافم رو توی آینه نگاه کنم و از این که همه چیز جهتش عوض شده لذت ببرم.
ولی اوج این تنوع زمانی بود که خونه زندگیمون به هم میریخت! یا با مهمان، یا خونه تکونی و یا از همه بهتر: با رنگآمیزی در و دیوار خونه.
خونه خالی شده از وسایل، جابجا شدن جای خوابیدن و غذا خوردن، اکوی صدا توی اتاقها، مجاز بودن نقاشی روی دیوار، رنگ جدید ... همه و همه جذاب بود.
خوشبختانه خونه ما مثل خیلی از خونههای قدیمی، زود به زود نیاز به نقاشی پیدا میکرد.
مرد نازنین و مهربانی نقاش خونه ما بود. بلند قدترین آدمی که من تا اون روز میشناختم. آرام و با حوصله. انقدر که گاهی ما بچهها اذیتش میکردیم. رنگها رو قاطی میکردیم یا ازش میخواستیم بذاره ما هم رنگ بزنیم که همیشه با آرامش با ما همراهی میکرد. یه بار بنده خدا خم بود و کار میکرد و من روی پشت شلوارش نقاشی کشیدم! (خدایا توبه!).
اون روزها خیلی روزهای شیرینی بود و من هر روز نگران بودم کار حسین آقا نقاش تموم بشه.
دلم برای حسین آقا تنگ شده.
حسین آقا... روحت شاد.
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f