««یا اَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعی اِلی رَبِّک راضَیةً مَرْضیهً» منیره جان! نازنین مهربانم؛ جوانه‌ی زنده‌ی قلبم! ماه‌هاست که می‌خواهم برای تو، که مثل آبی آسمان و جاری آب‌ها هستی، حرف‌هایی را بنویسم؛ حرف‌هایی که در همین ماه‌ها در دل من جوشیده‌اند و در ذهنم شکل گرفته‌اند. ولی می‌بینم که این حرف‌ها، برای دل کوچک و مهربان تو و برای ذهن صاف و روشن تو، سنگین و بزرگ است. مدّتی منتظر ماندم تا تو به بلوغ ذهنی و رشد روانی بیش‌تری برسی. حرف‌هایی را که نمی‌توانم تخفیف بدهم، با انتظار بلوغ تو، به تأخیر انداختم؛ ولی می‌بینم هنوز تو می‌خواهی بر روی دست‌های من پرتاب شوی و هم‌چون مهدیه، در آغوش من بمانی. با این‌که در تو جوانه‌های بلوغ دارد سر می‌کشد و تو از روز اوّل ماه رجب ۱۴۰۹، ساعت نه و نیم صبح، دهمین سال عمرت را آغاز کرده‌ای، ولی هنوز صلابت بلوغ و استقلال بلوغ و حتّی عصیان و سرکشی همراه بلوغ را نداری. راستی، تو مثل جریان آرام آبی هستی که روشن و زلال حرکت کرده و عفونت و کدورتی را با خود ندارد. تو و برادر سفر کرده‌ات محمّد، در زلالی عاطفه و روشنی مهربانی، شبیه هم هستید. همان‌طور که موسی و مهدیه، در صلابت اراده و خشونت استقلال، به یکدیگر نزدیک هستند. و تمامی شما با تمامی خصوصیاتی که دارید، همان جرعه‌های گوارایی بوده‌اید و هستید، که دست مهربان حق، در گلوی خسته‌ی من ریخته و مرا سرشار و شرمنده گردانیده است 📚❤️ ✍️