#یک_داستان_یک_پند ۴۵۵
بزرگ مردی روستایی پسری داشت ساده لوح، که به هر کسی به سرعت اعتماد می کرد، و سرمایه و اموال خود را در اختیار دیگران می گذاشت. وی زیانهای زیادی از دوستان به ظاهر دوست، دیده بود. روزی پدر به او گفت: پسرم تو را نصیحتی دارم. زندگیِ تو به مَثَل درخت بادام و زردآلو است. این دو درخت در سرمای زمستان، اگر چند روزی هوا گرم شود، میپندارند بهار آمده و شکوفه می زنند و به رفتن زمستان اعتماد میکنند و گمان میکنند زمستانِ سرد و سخت سپری شده است، اما غافل از این که چند روز بعد سرما و سختی زمستان میآید و شکوفههایشان را میبَرد. پس به هرکسی به سرعت اعتماد مکن. پسرم بدان! اگر روز و روزگار بر تو سخت گذشت و نعمتی که به علت ناشکری از دست دادی به تو باز گشت، پس به ماندن ابدی آن گمان مَبر.
خداوند در سوره زمر آیه ۴۹ می فرماید: هنگامی كه انسان را زيانی رَسد ما را (برای حل مشكلش) میخواند، سپس هنگامی كه به او نعمتی دهيم میگويد: اين نعمت را به خاطر كاردانی خودم به دست آوردم! بلكه اين وسيله آزمايش آنهاست ولی اكثرشان نمیدانند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•