هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
🔞 داستان پیرزن حسود و دختر یتیم من دختر برادر این زن و او عمه من محسوب مى شود، کودکى یتیم بودم پدرم زود از دنیا رفت و در دامن همین عمه پروریده شدم ، در تربیت و نگهداریم کوتاهى نکرد، تا اینکه به حد رشد و بلوغ رسیدم با رضایت خودم مرا به ازدواج مردى زرگر در آورد، زندگى بسیار راحت و آسوده اى داشتم از هر حیث به من خوش مى گذشت ، عمه ام بر زندگى من حسد ورزید پیوسته در اندیشه بود که این وضع را اختصاص به دختر خود بدهد، همیشه دخترش ‍ را مى آراست و به چشم شوهرم جلوه مى داد ، روزی وقتی به خانه برگشتم..... ⬅️ ادامه ی داستان ➡️