🌴🌲یک داستان یک تلنگر(۱۴۹)🌲🌴 تشکر از خدا 🔹پدرم در جوانی استاد کاری داشت به نام حاج‌اکبر؛ مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانه‌ای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود ؛ در سن پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شد.‌ یکبار که برای عید دیدنی به دیدارش رفته بودیم ؛ پدرم با دیدن چشم‌های نابینای اربابش در سکوت اشک می‌ریخت. حاج اکبر متوجه شد و گفت: هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست داده‌ام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم. من رنگ‌ها را می‌شناسم. امروز این را فهمیده‌ام که نابینایان مادرزادی چه میکشند؟ چه خوب است که براى تمام داشته هايمان شكرگزار باشيم. 🔶براى ديدن 🔶براى شنيدن 🔶براى راه رفتن 👌جهان به کسانی که برای کوچکترین داشته‌ها شاکرند و بر نداشته‌ها کمتر غر می‌زنند بیشتر می‌بخشد 🙏انسان شكرگزار نعمت هاى بیشتری را از هستی جذب می‌کند. 🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانه‌ای دارد. ✳️ کانال امیدانه🔻 https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d