🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿🌸 🌿🌸🌿 🌿🌸 🌿 🦋 مامان:آرسام راست میگه.. برو وسایلتو جمع کن بیار همین‌جا ریحون:آخه... +آخه بی آخه..من رفتم‌لباسمو بپوشم.. به طرف اتاق حرکت کردم..سریع لباسامو پوشیدم و رفتم‌ پایین..سوار ماشین آرسام شدیم.. درِ خونه ریحانه‌اینا وایساد و گفت:خب من همین جا منتظرتونم.. باشه‌ای گفتیم و رفتیم داخل..لباساشو همینجوری پرت میکردم داخل چمدون.. +ریحون جزوه‌هااا ریحون:بیشترشون رو که امروز آوردم خونه خودتون..بقیش هم داخل کتابخونه بردار.. +باشه ریحون:هر وقت تموم.. هنوز حرفش تموم‌نشده بود که گوشیم زنگ خورد... +آرسامه! جواب دادم:بله داداش آرسام:چیکار میکنید دوساعته..علف های زیر پام خشک شد +اومدیم بابابزرگ و قطع کردم +پاشو بریم که اگر تا یک دقه دیگه نریم پایین داداش گلم قاتل میشه! ریحون:اوه اوه بدو بریم سوار ماشین شدیم که آرسام ماشین رو روشن کرد.. ریحون:ببخشید دیر شد آرسام:خواهش میکنم این چه حرفیه! حالا میخواست منو بخوره‌ها!! دیگه تا برسیم خونه کسی حرف نزد..آرسام ماشین رو داخل حیاط پارک کرد و رفتیم‌داخل.. کپی‌ممنوع‌رفیق❤️ نویسنده:s.m