حروف شفا را در شفاعت وسیع تو در تقدیر زخم ها نوشته اند. الفبای درد و رنج نزد گفتار بیکلام تو به آسایش بدل می شود. به آسانی، به وضوح، شفا مفهوم دست های تو را می داند. هر کس نامت را رو به قلب خویش هجّی کند، حدیث معتبرِ رهایی می شود. در مشرقی، اما تمام جهات زندگی، حتی غرب ترین لحظات به فرمان توست. خورشید اگر از سینه قصر تو برمی آید، در هر غروب نیز اذن خاموشی اش را از چلچراغ های ملکوت تو می گیرد.
گلدسته ها را از بام تو قرض میگیرم و در رؤیای دل گرفته خویش می کارم. اعتماد از آن میروید و کبوتران بیمارِ کابوس هایم، بلندپرواز و سر به راه میشوند. سرم گیج می رود از تصور ارتفاع صبرت، ولی همیشه دلبسته عمق صفات تو بوده ام. مثل فواره ای تسلیم که تنها در مدار نگاه تو اوج میگیرد و بر خاک ریخته، سجده می کند، در فیروزه های مقرنس خانهات جا مانده ام.اسارت مبارکی است. جوانی آرزوهایم ای کاش در سلسله عاشقان دوام آورد. مثل سنگفرش بی صدا، مثل حوضی حقیر حتی، نظاره گر جمعیت اصحاب تو باشم.
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313