بنویسید مرا بنده‌ى سلطان نجف بنویسید که عالم همه قربان نجف ما غباریم..غبارى زِ خیابان نجف بنویسید على را گُلِ گلدان نجف – وسط عرش بُوَد تختِ سلیمانِ نجف – آنکه بر خاک , حیاتِ دو جهان داد , که هست؟ آنکه بر مُرده زبان داد , توان داد که هست؟ آنکه در کعبه خودش اِذنِ اذان داد که هست؟ تَرَک کعبه به ما نیز نشان داد که هست… – کعبه با آن عظمت دست به دامان نجف – حق بده ! دیدن این صحن تماشا دارد حرمش هم به خدا هیبتِ او را دارد نه حرم بلکه على عرشِ معلى دارد و اگر کعبه دَرَد سینه‌ى خود ,جا دارد – سرِ ما ذبح کنید بر سرِ ایوان نجف – زِ قدومش همه‌ى راه به هم مى‌ریزد دلِ عشاق به ناگاه به هم مى‌ریزد تا ببیند رُخ او ماه , به هم مى‌ریزد گر على گریه کُنَد , چاه به هم مى‌ریزد – جانِ عالم به فداى شه مردان نجف – من على را به خدا رازِ خدا میدانم ولى‌الله شده منصبِ آقاجانم ها على و بشر و کیف بشر میخوانم به هواى حرمش ابرِ پُر از بارانم – بنویسید مرا بى سر و سامانِ نجف – خلقت هر دوجهان گوشه‌اى از تلمیحَش از کران تا به کران دانه‌اى از تسبیحَش فتح خیبر که نشد معجزه…شد تفریحش و نشد غیرِ على کَس به على تشبیهش – بنویسید على بانىِ ایمان نجف – جلوه‌ى دیگرى از جلوه‌ى مولا زهراست روى پیشانى او نقش فقط یا زهراست به دلم غم نرود تا که دلم با زهراست نهراسم به خدا روز جزا تا زهر