👧🧒 نذری که قبول شد دستم را زیر شیر آب گرفتم؛ آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت، لب های خشک شده‌ام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد. پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم... یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال! تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد... دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نذری که قبول شد «استدیو "داستان کودک" » Kids.montazer.ir