: «خودت را بشناس و عاشق خودت باش» ✍️ اساساً اعتقادی به حجاب نداشت! یعنی حجاب در خانواده‌شان تعریف نشده بود. روابط عاطفی سالم و قدرتمندی در میان‌ اعضای خانواده‌شان حاکم بود. خانواده سالم و گرم و فامیل‌دوستی داشتند اما مثل خیلی‌های دیگر هنوز جایگاه احکام را نمی‌شناختند. • باهم همکلاسی بودیم در دانشگاه! مادر من مدرّس الهیات در دانشگاه بود و مادر او مربی هندبال! تفاوت فرهنگی ما بقدری بود که من هرگز نتوانستم با او رفاقت کنم. ولی او با همه‌ی بچه‌ها رفیق بود. همه دوستش داشتند چون او همه را دوست داشت! • یک روز در مسیر سالن تشریح سوار اتوبوسِ دانشگاه بودیم که بحث اعتقادی افتاد وسط. و او برای اولین بار روبروی من قرار گرفت! من نتوانستم پرسشش را پاسخ دهم، چون اساساّ از نگاه من احکام، پذیرفته شده بود و دلیل نمی‌خواست... اما سؤال او از کارکرد احکام بود، خصوصاً حجاب! و من هر جوابی میدادم او سؤال دیگری داشت... • همان روز کلّی شک و شبهه وارد مغز من شد که شروع حملاتِ بعدی شیطان در زندگی من بود و کم‌کم مرا به وسواس فکری دچار کرد. • درس‌مان تمام شد و هرکداممان برای گذراندن دوره طرح در بیمارستان مختلفی تقسیم شدیم و دیگر جز از یکی دو تا از بچه‌ها، از کسی خبر نداشتم. • وسواس من در احکام و اخلاق روز بروز بیشتر می‌شد و من روزبروز خموده‌تر می‌شدم تا اینکه کسی آدرس یک مشاور کاربلد را به من داد. از در که وارد شدم، خشکم زد! همان دختر قرتی همکلاسی من با چادر و کاملاً محجبه با همان انرژی و لبخند همیشگی از آن اتاق خارج شد. تعجبم را که دید گفت: من جواب سؤالهایی که تو آنروز ندادی را یک روز اتفاقی در میانِ مباحث غضب پیدا کردم. بعد از کارگاه غضب، کارگاه تمارین صبر(حلم) و مهرورزی را گوش کردم، ولی بی آنکه حرفی از حجاب به میان آمده باشد، آن چیزی که در من اصلاح شد، همان چیزی بود که تو را از من دور می‌کرد یعنی حجابم! √ وقتی فهمیدم من یک انسانم و مراقبت از روح انسانی‌ِ من مثل بدن من، یکسری چهارچوب و شرایط دارد با افتخار تمام چهارچوبها را پذیرفتمشان. و حالا این نشان افتخار را تا ابد بر سرم حفظ خواهم کرد. ✘ گفتم: چقدر دنیا درس و نکته دارد! تو امروز ایستادی و روبروی من و بی‌آنکه بدانی داری ریشه‌ی بیماری مرا برایم باز می‌کنی... کسی که از نگاه من دورترین دختر کلاس از معنویات بود! مرا بوسید و بی‌آنکه چیزی بگوید: رفت .... @ostad_shojae | montazer.ir