⊰❀⊱━⊰﷽⊱━⊰❀⊱
✍🏻حکایت ۴
#پندانه
«
ستایش جاهل»
روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ، افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن میگفت.
در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب میگفت :
ڪه افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگزڪسی چون او نبوده است.
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت: ای حڪیم از من تو را چه رنج آمده ڪه چنین دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید.
ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد ڪه جاهلی مرا ستایش ڪند و ڪار من او را پسندیده آید؟
ندانم ڪدام ڪار جاهلانه ڪردهام ڪه او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.
@ostad_shojae_yazd