فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده اي سوخته بود رسم عاشق کشي و شيوه شهرآشوبي جامه اي بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود مي دانست و آتش چهره بدين کار برافروخته بود گر چه مي گفت که زارت بکشم مي ديدم که نهانش نظري با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود دل بسي خون به کف آورد ولي ديده بريخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود يار مفروش به دنيا که بسي سود نکرد آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ يا رب اين قلب شناسي ز که آموخته بود کانال شعر خوانی و تفسیر اشعار بزرگان توسط https://eitaa.com/joinchat/1491272148C6997c3ea69