؛خوبی رسول :آ میر درد دارم داداش محمد انگار جون ندارم محمد نخواب رسول :عر فان به علی بگو ببخشه من هر چی گفتم از رو شوخی بود ناراحت نشه اگه نشد جام کارا کنه چشمانش بسته شد داود رسول نه بعد بردن بیمارستان محمد تو شک بودم تموم مدت راه تو فکر گریه و رسیدن و سینا مهدیار زیر عمل رسول هم نبض گرفت نمیزنه محمد تو فکر بودم چرا اینجوری شد و اومد همراه سینا شهریاری سعید :چی شد رضا :خدارو شکر بخیر گذشت و میره بخش و اومد همراه مهدیار صالحی عرفان حالش خوبه سهیل :خوبه دستش باید تو آتل بمونه بعد همین سینا :بهوش اومدم آخ نشستم سعید رسول چی شد سعید کاشی نگا میکرد سینا :سعید بگو کجاست دل تو دلم نیست ببینم تشکر کنم سعید :داداش دیگه نمیشه ببینیش رسول رو سینا :یعنی چی مگه نکنه آی سیو عع سعید :نه داداش بعد مهدیار بیدار شدم آخ میثم :خوبی داداش مهدیار :خوبم رسول کو میثم : چی بگم محمد اومد سینا خوبی سینا خوبم آقا محمد رسول کو چرا سعید داری چیزی مخفی میکنی سعید :مهدیار دقیقا آقا شما بگین داود کو محمد :حالش خراب شد اتاق بغل بستریه سینا چی چرا آقا محمد:رسول شهید شد سینا مهدیار :چ ی آقا محمد شوخی میکنین شوکه نگاه میکردم میثم راسا میگه میثم :آره داداش مهدیار :شوکه سینا :با حرف شوخی میکنین مهدیار اشک جمع شده بود سعید :داداش خویی سینا:چه جور خوب باشم سعید تو میتونی ها میتونی اومدم پایین سعید همراه سینا رفتم سینا :سعید تنهام بزار سعید آخه داداش سینا :گفتم برو سرم در آوردم الان سرد خونه ست سعید :آره محمد ؛سینا آروم باش سینا :رفت لباس عوض کردم رفتم سعید سینا چرا سرم در آوردی سینا هنوز مرخص نشدی کع رفت سرد خونه رسول پاشو نخواب رسول گریه میکرد تا میتونست بعد درد گرفت بعد دیدم انگشت تکون داد بدو رفتم پیش مسئول فوری منتقل کنین ای سیو زود سینا :بدو رفتم بخش سرگیجه داشتم سعید رسول نبض داشت به خدا داشت دیدم انگشت تکون داد سعید:داداش شاید واقعا نبود مهدیار واقعا سینا آره آقا محمد:واقعا رضا معاینه کردم خب خدارو شکر خوبه حالش سینا چرا با این حال رفتی سرد خونه سینا :رضا نمیدونی بعد چند روز موند بعد مرخص شد مهدیار :دارو میخوردم قلبم یکم درد میکرد دریچه باز شده بود تا بسته شه