هدایت شده از نسا
:فرشید خوبی فرشید :خوبم آقا چی بگم محمد ؛سینا گفت جریان چیه حسنین ردش زده حسن تیموری فرشید چی محمد بیا جلسه داریم فرشید چشم خداحافظ قطع کرد نفسم خس خس میشد اسپری ور داشتم زدم فرشته :چی شده. فرشید :یکم آسم دارم همین دیروز ماجرا بود و فرشید :رفتم اداره و جلسه و ماموریت قرار شد برم عراق کاظمین فرشید با مهدیار و حسنین سینا رفتیم و نیرو داعش و شروع کردیم و نجات می‌دادیم و. ابو حسام:به آقای چشم قشنگ 😈 تیر زدم پاش فرشید :زخمی ،بودم و داود:ماموریت تموم شد و رفتن ایران و میثم خونه بود حسنین اداره و فرشید میرفت اداره : کارن :شروع کن😈خشایار :رفتم سراغش زدمش بعد دستمال اسپری کردم اسلحه گذاشتم پشتش برو فرشید :رفتم بعد هل داد بعد رفت. میثم :میرفتم خونه کارن :دستمال قرار دادم میثم : بیهوش شدم 😴و من تو ون انداخت رفت سراغ حسنین با چوب زد کمرش. حسنین:آخ 😣بعد هل داد تو فرشید :آخه چرا پای میثم حسنین وسط کشده دیدم موبایلش زنگ خورد ورداشتم دیدم حسنا نوشته پیام دادم سلام دستم بنده بعد حامد زنگ زد جواب دادم جانم حامد :سلام داداش کجایی رفتی خونه بعد فرشید :حامد موقعیت من میثم و حسنین چک کن شماره پلاک حامد :باشه کجایی فرشید :تو جاده حامد خداحافظ بعد رسیدن بعد کیانوش عماد کارن :پسره هل دادم تو کیانوش راه بیفت یالا فرشید میرفتم و دیدم که عماد :میثم برد هل دادم 😏فرشید :صاف بود و میثم حسنین رو من باشن و رفتن با آب سرد اومد ریخت رو حسنین:یهو پریدیم دور ور نگا میکردم دیدم رو زمین کنار فرشید و 😰 کجاییم وایی سرده دیدم رفت سمت میثم 😈 خب آب داغ ریخت روش. بیدار شد میثم :دور ور نگا میکردم😨 کارن :به آقای صالحی وقت خواب میثم :دیدم من حسنین میزد با چوب میزد میثم :کارن :خب شما سه برادر داری درسته مهدی و مهدیار 😈و مهزیار خب باید بیای و آویزون کرد و میزد بعد حسنین بعد فرشید میزد و میثم برد جایی حسنین هم برد بعد خوابید و لباس دیگه تن کرد حسنین :یکی گفت بپوش و از رو پوشیدیم و آماده شدیم و رو تخت دیدم دوربینه دیدم رفت حسنین:میثم شماره حامد بگیر. میثم :باشه گرفت و حامد :جانم میثم :حامد اینجا دوربین داره هکش کن حامد به مهدیار چیزی نگو نمیخوام متوجه بشه بعد قطع کرد اومدن ماسک رو صورت حسنین گذاشت زبان عربی گفت تنفس کن حسنین :میکردم😟 میثم :اون مهارتش به اندازه سینا بود دیدم از حال رفت بردنش تو اتاق بعد یکی به من گفت تنفس کن عربی میثم :😐 بعد بغل دستی گفت میثم شما از کدوم کشور اومدین و گفت انا من عراق میثم :تنفس میکردم به مهدی مهدیار مهزیار و حامد حسنین حسام فکر میکردم بعد 😴 برد داخل حامد :دیدم آتش گرفتم. دیدم برا حسنین :چاقو داد پارچه. انداخت قلب در بیاره پشیمون شد انگشت برید و برا میثم هم اول چشماش دید رنگیه بعد دارو زد نبض حسنین رفت حامد : تحمل نداشتم سینا :خوبی حامد :خوبم سینا بیا اومد میدید میثم :نبض رفت هوشیاری میرفت و حامد :سینا میثم سینا :نگران نباش آدرس بگو حامد :دیدم برگشت میثم حسنین نه ملافه سفید کشید دستگاه جدا کرد رفت حامد :شوکه بعد سینا بغل کرده بودم گریه 😭 سینا :آروم باش حامد خودم میرم میارم گریه نکن حامد :🥺دیدم کارن:خب فرشید دوستت هم مرد عمرش به دنیا کفاف نکرد :فرشید:چ یی کثافت کدوم میگی میثم یا حسنین تو فکر 🤨 کارن اون‌یکی لباسش سبز بود جلوش طلایی بود فرشید :چ یی نفسم داشت بسته میشد قفسه سینم اذیت میکرد و میثم هل دادن تو فرشید :قبلش،دراز کش بودم و میثم رو من بود نبض گرفتم میزد و دیدم کارن با اسلحه زد بهم فرشید : شونه م درد بود و میثم بیدار شدم آخ فرشید:خوبی میثم :درد دارم سرم درد میکنه انگار زمین جا به جا شده 😣 فرشید :شوکه بودم زد به دقلبم فرشید درد داشتم و سینا طاقت نداشتم شماره آقا گرفتم قضیه گفتم اومد پایین و حامد گفتم ماموریت شد رفتیم سراغش و داود در باز کردم رفتن سراغ سوژه هاو عرفان تک تیر بود حسام داود پوشش بده من میام داود :چشم 😔 حسام رفت تو در ها هل داد حسنین داداش کجایی رفت تو اتاق دید شوکه شدم داود حواست بیرون بده داود :چشم حسام:رو پارچه کنار زد و دیدم حسنین بود و گفتم مرغ عشق پیدا کردم عقاب بیا سینا :باشه میام از عقاب به فرماندهی من میرم پیش مرغ عشق محمد :باشه بعد مهدیار سعید پوشش سبحان:حسن گرفتم امیر علی رفتم سراغ کارن برد مهدیار :شوکه بودم میثم کجایی میثم : مهدیار خودتی داداش سرم درد میکنه آخ فرشاد :فرشید داداش خوبی فرشید :داداش درد دارم.