دستم زخمی بود😣 سعید :رسول خوبی رسول :سعید فرمانده جدید اومده هنوز خاک داداشم خشک نشده سوم هفتم نگذشته 🥺سعید هنوز لباس سیاه تنمون هست😔 آخه انصافه سعید :آروم باش رسول😔 داود بقیه جمع شدن😕 دورش رسول :داود چرا حتی هنوز دستم به کار نمیره ا🥺نصافه سعید معلومه نه بچه ها معاونت ندیدی حال کارا ندارن علی بقیه اونجا جمع بودن🥺 پایان رمان قسمت سه