رمان پارت دلی ( شهادت سعید کروات ) سعید :اداره بودم کارام میکردم داود :رفتم در زدم رفتم پیش آقا محمد گزارش تحویل بدم و رفتم تو سلام آقا محمد خوبین گزارشا نوشتم تکمیل هست داد بعد محمد خب داود مرسی یهو تلفن زنگ خورد ببخشید داود جان داود :اشکال نداره جواب داد محمد :بله رسول :سلام آقا محمد الان جاسوس کشف کردم خیلی مشکوک میزنه محمد خب الان میام رسول رفت فعلا داود :آقا چی شده محمد نمیدونم داود همراه آقا محمد رفت پایین تند بعد رسید پیش رسول خب بگو رسول :آقا محمد مشخصات دقیقش در آوردم انداخت رو صفحه آقای کیومرث محمودی که ریس شونه کشور انگلستان هست و گاهی ترکیه میره و موساد هست محمد خب رسول :بعد من تو تماس هاش فهمیدم اینا قراره به زودی دارو ها کمیاب بیماری قلبی رو نزارن بیاد محدود کنن و گمرک میخوره و تکلیف بیماران قلبی سخت میشه محمد :خب رسول یه گزارش این بنویس رسول چشم یکی دیگه آقای آدرین موحدی فارغ رشته اطلاعات و از تماس هاش متوجه شدم محمد :خب رسول :که این هویت جعلی سوژه ست هویت اصلیش سروش شهریاری هست محمد :چی شوکه بود رسول :آقا محمد خوبین محمد :خوبم رسول :و که با خانم مهنا سلیمی همکاری میکنه و خانم شادی نیک نژاد گرو دارن که مکان دقیق ندارم ولی پیدا میکنم محمد :باشه رسول اینا بفرست برام بعد داود همه بچه ها اطلاع بده ساعت الان 3 ساعت چهار جلسه داریم رفت داود "چشم رفت گفت بعد سعید :آخه چرا جلسه بعد تو فکر بود بعد علی :گزارش تحویل دادم بفرمایید آقا محمد:تو فکر بودم جانم علی مرسی راستی سعید بگو بیاد علی :چشم چیزی شده محمد :نه علی :فعلا با اجازه رفت دم میز سعید علی :سعید آقا محمد احضار کرده سعید :ها چرا علی :نمیدونم سعید :رفت رسید در زد آقا محمد میشه بیام سعید هستم محمد:بیا تو در ببند سعید:بست جانم آقا محمد:سعید یه سوال دارم سوال ساده ست نگران نباش سعید :چیزی شده آقا محمد تو رو خدا بگین محمد :سعید بیا جلو تر نگا کن میشناسی سعید :عکس میدیدم نگاهم به فامیلی خورد شوکه شدم محمد :سعید میشناسی سروش رو سعید :نمیدونم چم بود میشناسمش آقا محمد این سروش داستان داره محمد :بگو سعید :آقا محمد این سروش زن عمو من عطرین زن عمو من با عموم نمیساخت بعد اون موقع سوگول باردار بود بعد سروش متوجه میشه قضیه چیه بعد اون هم سن سینا ست بعد 7 سال داشت بعد عطرین زن عمو من میره خونه مادرش بعد سوگول به دنیا میاد بعد به بهونه ای سن 18 سالگی بعد سربازی میرع جایی کلا میره بعد اون موقع زن عموم بچه میاره اسمش سمیه میزاره بعد این من بچه بودم ساز مخالف میزد حسود بود محمد :عجب بعد خانم شادی چی سعید دختر داییمه و عوضی پیداش شده بعد جلسه رسول ماجرا گفت بعد امیر رفت ت میم اطلاعات اورد بعد رفتن عملیات داشت خارج میشد باغ بود بعد داود فرشید در باز کردن رفتن محمد :از فرمانده عملیات به فاتح :به گوشم فاتح 1 فاتح دو به گوشم فاتح سه به گوشم بعد محمد حواستون باشه با اعلام من عروسی میشه شد بعد داود سعید باهم بودن رفتن سراغ سروش بعد سروش در میرفت فرشید رفت سراغ جاسوس دو خانم حمیدی :رفتم سراغ خانم هم دست سیاوش بعد سروش :اینجا ته خطه بعد دید به چقدر آشنایی هه باید سعید باشی بعد گفت خواستم بکشمت اتفاقا ولی نشد الان میشه بعد تیر زد سعید :میزدمش ولی حس کردم صدا مبهمه بعد زدمش سروش :زدم به قلبش سعید دستم رو قلبم تیر اول قفسه سینم خورده بود بعد گفتم پشت گوشی فا تح سع از فات ح 2 به فا تح سه :امیر :به گوشم فاتح دو سعید سر یع بیا حیاط پش ت ی امیر رفت داود گرفته بودش مهدیار :رفت پیش سعید :نا خود آگاه افتادم بعد درد میکشت آروم تشهد میخوندم مهدیار :خوبی سعید :فاتح 4 به فرماندهی محمد :چی شد مهدیار :آقا بیاین اومد بعد بقیه وسایلا اورد سبحان رفت سبحان :سعید داداش نخواب گریه میکرد مهدیار رسول آمبولانس زود رسول :تو راهه بعد سعید:س بحان سرده دا داش سبحان نخواب سعید محمد سعید نخواب بیدار بمون داره میاد سعید چشماش بسته شد دستش اورد دست محمد گرفت آقا درد دارم آ. قا م ح مد م ن ب ب خ ش ید ک ه ا گه کم کار ی کردم ت و ک آرا داود رس ول امیر بقیع امی د وارم من بخاطر بی جنبه بو دن م ببخشن و ه ر چق در خوا ست ن سعید کروات یا آقا داماد خطاب ک نن د اود سو روش فرار کرد داود :آره داداش سعید :س بحان م راقب س هیل و سینا و خواهرا باش د اود س فارش تو رم پ یش خا نم صدیقه طاهره فاطمه زهرا (س )میکنم چشمانش بسته شد داود :سعید نخواب جون من نخواب داود :حس کردم ضربان قلبم وایساد دنیا داشت میچرخید دستم رو قلبم بود درد چندان برابر بود نفس هام تنگ میشد داود لعنتی پس چی ش.د آمبولانس رسووول با داد بعد رسول الان میرسه بعد رسید تسکین 1:نبض گرفت سعید :صاف بود بعد رو برانکارد گذاشت میبرد بیمارستان 🚑 سبحان :شوکه بودم جواب سینا چی بدم بعد رسید داود از میله گرفت میرفت پا به پا سبحان سینا