رسول: هنوزم باورم نمیشد محمد کماس. سعید: دلشوره بدی داشتم. عجله داشتم هرچه زودتر برگردم سایت. داوود: لباسم رنگ خون آقا محمد رو گرفته بود. به بچه ها چی بگم سعید: نیروی جدید داریم. پرونده حساسی قراره بهمون بدن. رویا: ان شاءالله اقا محمد هرچه زودتر بهوش بیان. رسول: داداش نکنه میخوای بری تنهام بذاری. رسول: چرا نفسم بالا نمیاد. داداش میشه منم باخودت ببری اگه بری منم دیگه نمیمونم. یه کانال دیگه زدیم واسه رمان مون امیدوارم تنهامون نذارین🥰🤗♥ لینک کانال تلگرام 👇🏼👇🏼 https://t.me/gandoo402 لینک کانال روبیکا👇🏻👇🏻 https://rubika.ir/romanamniyat لینک کانال مون توی ایتا که تازه تأسیس هست. 👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/gandoo402