کارا میکرد بعد رضا همکار سینا : بیمار معاینه کردم متاسفانه تموم کردن تسلیت میگم سبحان :م مرسی داود :نفسم تنگ تر میشد حس میکردم انگار دانیال الان جای سعید ه نمیدنم چم شد یهو از حال رفتم محکم خوردم زمین سبحان:یا ابلفضل داود چی شد داود بعد دانیال و چند دوستاش اومدن دید یکی افتاده بدو رفت چهرش دید داود بود دانیال:داود داداش برانکارد آوردن داود گذاشت روش برد رضا :معاینه کردم دانیال:سبحان چی شد سبحان :دا نیال داود برا همین اینجوری شد برا سعید بعد دانیال چ ی سبحان :دانیال سعید شهید شد به آرزوش رسید دانیال شوکه بود بیچاره سینا اومد عع سبحان سهیل چی شده سهیل:داداش سینا سعید به آرزوش رسید سینا چی یا ابلفضل سبحان سینا بغل کردم 🫂🥺 شوکه بود گریه کرد بعد دانیال رفت پیشش رضا :اومد همراه داود محبی دانیال چی شد رضا :سکته کرده دانیال آی سیو هست بعد داود بهوش اومد داود :آ خ من کجام دانیال:نگران نباش داود :سینا فهمید دانیال:آره بعد داود گریه میکرد دانیال گریه نکن داداش داود اینا بکن دانیال اینجا قفسه دانیال آروم باش الان باید بمونی نوار قلب مشکل داری دا و نخوردی داود نه دارو معنی نداره بعد مراسم شد و سروش به قتل رسید رسول :علی :رفت رسول سروش به قتل رسید رسول :کجا مکانش بیار اورد رسول بقیه رفتن سبحان :رفت بالا سرش دوست داشت انتقام خون سعید بگیره ولی خواست چوب ور داشت داود : چیکار میکنی سبحان مگه وصیت سعید نخوندی نوشته بود که خون با خون نمیشورن نمیخوام که فکر انتقام سرت نزنه داود : دارو مصرف می کردم به زور بعد وسایل هاش امیر جمع کرد علت شهادت سعید معلوم شد و پایان رسیدحکایت ☺️