پارت دلی شهادت علی 💔🖤 علی :کارا معاونت میکردم سعید :فرشید تو بیمارستان بستری بود سینا گفته بود باید بمونه و فرشاد پیشش بود و رفتم پیش،علی آقا محمد گفته یه سر برو پیشش علی :چرا سعید :نمیدونم به منم چیزی نگفت بعد رفت علی :با گزارشا رفتم دم اتاق آقا محمد در زدم اجازه هست محمد :بیا تو علی :رفت داخل محمد :علی فردا شب عملیات داریم فرشید هم ت میم صلحی بود یاسر صلحی که هویت اصلیش یاسر موسوی هست علی : خب آقا یاسر پسر خالمه میشه کوچیکه که به من حسودی میکرد محمد :عجب خب این فرشید ت میم بود اومد با ماشین زد بهش و ما تو عملیات نیرو کم داریم و حامد حسنین که معاونت هستن نمیشه و خیلی فکر کردم متوجه شدم علی تو میتونی بیای عملیات فردا شب علی احتمال هر چی وجود داره عین سینا که بیمار عمل میکنه قبلش رضایت میگیره تا هر چی شد همراه بیمار باید گردن بگیره علی یعنی باید منتظر اتفاقات باشی علی :چی بگم آقا محمد من میترسیدم نکنه چیزی شه اگه نباشم عرفان امیر علی امیر رضا عسل عاطفه فاطمه چی خواهرم چه کنن ولی عرفان امیر علی امیر رضا من دارن چون من برادر بزرگ تر شونم محمد :میدونم علی وبی باید نگران نباشی شهادت سعادت بزرگی هست علی :آقا محمد باید فکر کنم راجبش محمد :باشه علی :گزارشا گذاشتم رو میز فعلا آقا محمد رفت تو فکر بودم تمرکز نداشتم بعد عرفان:داداش چی شده علی :هیچی نگران نباش مورد پیش اومد آقا محمد منو گفته برم ماموریت جای فرشید عرفان :چی چرا داداش علي:چرا مهدیار نگفت من نگرانم نگران عسل عاطفه تو امیر علی امیر رضا عرفان :نگران نباش داداش بعد علی تو فکر بودم سینا :علی کجایی علی بیا ناهار علی :مبل ندارم سینا تو فکر بود بعد علی تو فکر بود سینا فرشید خوبه سینا :خوبه فردا مرخصه علی : تو فکر بودم چرا من آخه بعد علی شب عملیات شد رفتن وسیله ورداشت علی تازه خودم پیدا کردم بعد رفتیم عملیات بعد علی محمد :رفت با سعید بعد دید خبری نیست بعد بقیه وارد شدن علی آقا شروع کنیم کردن بعد یاسر :دید یکی مخفی شد بعد علی : فاتح 4 به فرماندهی من میرم جلو تر محمد :مراقب باش رفت علی عرفان پوشش داد بعد میزد یاسر :به شما باید علی صالحی باشی درسته خوبی بعد علی دیدم ملیکا نبود مهدیار میدیدم ناراحت بود علی کجاست یاسر دختر عموی من بعد یاسر :جاش امنه😈 بعد رفتم پشت بیسیم زدم مهدیار برو انباری بگرد با دانیال مهدیار باشه رفت با خواهر سینا رفت علی بیسیم بستم رفتم رو در رو بگو چرا اینکار کردی یاسر :چون اون دختر خوشگلی بود آخی علی :بگو کجاست چیکارش کردی یاسر :فرستادم اون دنیا علی کثافت عوضی زدم بهش یاسر کارت سخت کردی 😡 مهدیار رفت دنبالش همه جا گشتم نبود 🥺 مهدیار :کجایی آبجی در اتاق ها شکوند آخری شکوند رفتم داخل کجایی آبجی یه چی بگو ملیکا :جون نداشتم گفتم اینجام مهدیار اینجا سایه ضربه ای زدم ملیکا درد اومد بعد مهدیار: رفت اینجایی آبجی رفت پیشش ملیکا دستاش باز کرد خوبی آبجی ملیکا ؛مهدیار کمکم میکنی مهدیار :کمکش کردم چادر سرش کردم رفتیم گفتم دانیال به خانم شهریاری بگو بیاد دانیال:باشه گفت اومد سارا:چی شده آقای صالحی مهدیار:برین طبقه بالا با آقای محبی برین رفت دانیال در زد رفت تو دید سایه :داخل بود سارا دستبند زد بهش برد دانیال وسایلاش تو کیسه جمع کرد بعد همایون: بزن یاسر داود پرید دستبند زد یاسر :میخواست بزنه کیان :دیدم مهدیار داشت میومد پایین بعد سارا :سایه بردم بعد اومدم دیدم کیان پسره گیر انداختم بیا میزدم بردم بعد ملیکا:یهو خالی شد افتادم سارا :چی شد خوبین ملیکا :چیزی نیست برادرم کجا رفت چرا یهو خالی شد سارا کار سوژه ست کیان آقا آوردمش یاسر خب خوبه 😈 بعد اسلحه رو سرش قرار دادم خب علی میخوای چیکار کنی علی حاضری اضا جون ش چیکار کنی علی :من هر کاری میکنم اون ولش کن من ضامنشم یاسر جرم ت سخت تر نکن خودت که میدونی پرونده ت بره قوه قضائیه جزا سختی داری 😏 با این کار پسر رو اینجوری کردی پرونده ت سخت تر از این میشه مهدیار:خندم گرفت علی اینا میگفت تو دلم افتخار میکردم بعد یاسر :ببین کی از قوه قضائیه پرونده اینا میگه 😡 بعد زد علی :یهو گلوله اول به قلبم خورد دومی به قفسه سینم سومی به شونم یهو اومدم نشستم درد داشتم بیسیم روشن کردم فا تح 3 بیا موقعیت من اومد سعید امیر علی اومد بعد علی :ی اسر و لش کن م ن ظ ام نش ب یا ج ون م ب گیر بعد یاسر :ولش کرد مهدیار :شوکه شدم بعد هلش،دادم میزدم سعید:اومدم دستبند زدم بردمش مهدیار رفتم پیشش علی خوبی داداش علی : م ه دیار ع ر فان کو عرفان: داداش نخواب جون من علی عرفان مراقب عسل عاطفه امیر علی امیر رضا باش عر فان به مهدی بگو یه حبس برا یاسر ببره یادش نره مهدیار:نخواب علی من میگم رسول آمبولانس سریع رسووول باشه اومد علی گذاشت تو امیر علی:رفت داداش نخواب علی :امیر علی درد دارم رسید سینا معاینه کرد علی خواب بود سینا عمل آماده کن میثم بعد