"غیر ممکنه! مگه میشه؟! کپسول زبان!
کنجکاوی، من را به داخل داروخانهی بسیار بزرگ و شیک خیابان ولیعصر کشاند. یک نگاهی به اطراف انداختم و مستقیما رفتم سمت یکی از متصدیهای داروخانه که به نظر میآمد سرش از بقیه خلوت تر است. گلویم را صاف کردم و پرسیدم:
"عذر میخوام خانم؟ اون کپسولی که اونجا پشت شیشه تبلیغش رو زدید چیه؟"
خانم جوان از پشت عینکش به من نگاهی انداخت و با صدای آرامی جواب داد:
"این یه کپسول جادویه، بهت کمک میکنه که زبانهای خارجی رو بدون غلط و روون صحبت کنی. بدون اینکه سختیای بکشی"
من که انگار گمشده خودم را پیدا کرده بودم با صدای لرزان و لبریز از تعجب پرسیدم:
"منظورتون چیه از زبانهای خارجی؟"
"یعنی این کپسول برای هر زبانی که دوست داشته باشی، توی بازار موجوده!"
جالب بود برایم. کپسول حرف زدن به هر زبانی که دوست داشته باشید! وای خدای من! ... غرق در افکارم بودم که صدای محکم مهر زدن خانم متصدی من را به خودم آورد و ادامه دادم:
"ببخشید که این سوال رو میپرسم، فقط ... مطمئناید که جواب میده؟ منظورم اینه که، برای همه جواب میده؟"
خانم جوان همانطور که نسخهای را امضا میکرد، با صدای بلندتری گفت:
"بله جناب! برای همه! هفت هشت ماهیه که این کپسول را آوردیم، خیلی از زبانآموزهای آموزشگاهها و موسسههای زبان سطح شهر مشتریمون شدند، حتی از شهرهای دیگه هم سفارشهای زیادی داشتیم. من خودمم برای خواهرم مدام میبرم."
من که دیگر دل توی دلم نبود، دستی به جیب خودم زدم تا از وجود کارت بانکیام مطمعن بشوم و با احتیاط پرسیدم:
"خب حالا قیمتش چنده؟"
"برای چه زبانی میخواستید؟"
با تپق گفتم: "ززز زبان ع ع عربی"
"قابل شما را نداره! هر قوطی دهتایی کپسول عربی میشه پونصد تومان!"
حس میکردم راه حل را پیدا کردهام. با اینکه داخل کارتم پول زیادی نداشتم ولی فوری یک بسته دهتایی خریدم و به سرعت خودم را به ایستگاه مترو رساندم و با شادی وصف ناپذیری سوار مترو شدم. برگشتم سمت خانه تا کپسول آرزوهایم را امتحان کنم. در راه زیر لب با خودم دائم صحبت میکردم:
" واقعا میشه منم قشنگ حرف بزنم؟ میشه از اشتباه حرف زدن خلاص بشم؟ میشه مثل خارجیها حرف بزنم؟ میشه....."
در همین فکرها بودم که خودم را پشت در خانه خودمان دیدم. سریع کلید انداختم و در را باز کردم. ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود. همسرم روی کاناپه خوابش برده بود، بدون سر و صدا خیلی آرام، پاورچین پاورچین رفتم به سمت اتاق کارم در طبقه دوم. از شدت ذوق حتی لباسهایم را هم عوض نکردم. طبق دستورالعمل روی جعبه، یک کپسول خوردم. چند دقیقهای نگذشته بود که، دقیقا طبق آنچه که متصدی داروخانه به من گفته بود پیشانیام شروع به عرق کردن کرد. و احساس خواب سراغم آمد. همه جا انگار برایم نورانی شده بود و خنک. هیچ سختیای حس نمیکردم. همه چیز برایم به اندازه یک پر کاه شده بود برایم. یک مرتبه خودم را دیدم که روبروی آینه قدی اتاقم دارم مثل بلبل به زبان عربی صحبت کنم! با لهجه غلیظ، دقیقا مثل عرب زبانها! باورم نمیشد. در مورد هر موضوعی که میخواستم میتوانستم صحبت کنم. با صدای خودم بازی میکردم، بلند حرف میزدم، یواش حرف میزدم، سرعت حرف زدنم را کم و زیاد میکردم. انگار زبان شده بود یک تکه موم نرم در کف دستم. صدای بلند و قهقههای بلند بلندم، همسرم را هراسان پشت در اتاقم کشاند. یک لحظه حس کردم صدای آرام چرخاندن کلید در قفل اتاقم آمد. که ناگهان صدای پر از ترس همسرم را شنیدم که میگوید:
ادامه👇👇
ایتا|
بله|
آیگپ|
روبیکا|
تلگرام|
اینستاگرام |
گپ|
سروش|
واتساپ|
آپارات|
یوتیوب