قائم مقام فراهانی وزير و صدر اعظم فتحعلی شاه، تنها نخبگان عصر خود نبودند، بلکه بزرگ مردانی هستند برای همه عصرها و مردمان آينده مديون آنها.
امير کبير از همان جنس بود که بزرگمردان پيش از او بودند، حريت و آزادگی و کرامت و شرافت پايههای استواری هستند که نام سترگش را جاودانه کرده است. صدارت طلایی سه سال و دو ماهه ميرزا تقی خان امير کبير، در دوره ۵۰ ساله سلطنت ناصر الدين شاهی با ۸۴ همسر و صدها کنیز قد و نیم قد حرم، آن هم در ميان کتاب کتاب لطايف زن بارگی ها و شرابخواريها و شب شعرها و سرسره بازی های شاه ناشریف، باید هم گم و فراموش شود.
اما وقتی اميری باشی پابرهنه که براي دو کودک تهرانی از آبله جان باخته، مثل زن بچه مرده، گريه کنی و اشک بريزب و «همه ايرانيان را اولاد خود» بدانی، نامت آنچنان بر تاريخ ميدرخشد که همان صدارت سه سال و دو ماههات، به اندازه سه هزار سال عمر شاهانی که دنيا را بدل از طويله گرفتهاند، ميارزد.
امير باشی و پارتی و سفارش و توصيه اين و آن، حتي مادر ناصر الدين شاه، مهد عليا را زير پا بگذاری و با عصبانيت تمام حاکم قم را به خاطر حرف شنوی از مهد عليا گوشمالی دهی و بگويی «با سفارش عمه و خاله و عمو و دايی، نمی شود مملکت را چرخاند.»
امير باشی و چوپان مال باخته اصفهانی در وسط بيابان برهوت، تو را پناه خود بداند و فقط با يک فرياد بر سر کوه حقش را بستاند،
امير باشی و در برابر سفير روس و انگليس عزت ايران را حفظ کنی و يک کلمه کوتاه نيايی و وقتي اصرار بيجای سفير روس را بشنوی به تحقير برايش بخوانی: «آهای کشک بادمجان، کجايی فاطمه خانم جان»
امير باشی و از هيچ کسب نترسی جز خدا و درست در زمانهای که شاه ايران از چخ کردن سگ سفارت روس و انگليس می ترسد، کارمند مست و عربده کش سفارت روس را در ميدان توپخانه، آن هم در ملاء عام شلاق بزنی. امير باشی و شاهزادهگان و آقازادگان دربار را آدم حساب نکنی و مستمری هاي بيحساب و کتاب آنها را قطع کنی و به جايشان پا برهنهها و فرزندان مستضعف را به منصب بنشانی.
امير باشی و مردانه در برابر زيادهخواهی و افزونخوری شاه بيلياقت ايران و دربارش بايستی و حقوق ۶۰ هزار تومانی ماهانهاش را با قاطعيت تمام به ۲ هزار تومان تقليل دهی.
امير باشی و قاآنی شاعر متملق را به خاطر چند بيت شعر چاپلوسانه ادب کنی و به جاي شعرسرایی و مديحه گویی درباريان و شاهزادگان، کتاب زراعت فرانسه را بدهی تا به فارسی ترجمه کند.
امير باشی و دشمن همه اجانب، اما دشمنترين دشمنانت و مخالف خونی و ديرينهات همچون وزير مختار انگليس كلنل شيل دربارهات اعتراف كند كه: «پول دوستی كه خوی ايرانيان است در وجود امير بی اثر است و به رشوه و عشوه كسی فريفته نمی شود»
امير باشی و همه اجنبی ها و مفتخوارها از درباری و آقازاده و آخوتد درباری و رمال و پرده خوان و سفير گرفته تا روشنفکران طرفدار انگليس (آنگلوفيل) و طرفدار روس (روسوفيل) کمر به قتل و کشتنت بسته باشند، چرا که دستشان را از همه جا قطع کرده ای.
امير باشی و در سه سال حكومتت به اندازه همه دوران سلطنت گلّهداران قاجاری، ۱۴۰هزار اسلحه و هزار عرّاده توپ توليد كنی، آن هم نه برای رزمایش و فخر فروشی و رژه و اطوار نظامی، بلکه برای حفاظت از كيان مملكت و دين.
امير باشی و تنهای تنها بدون هراس و واهمه از همه متحجّرين نادان و يك تنه به جنگ با خرافه و جهل و انحراف روی و با فهم و تیزبینی تمام، ببينی كه چگونه تعفن قمه زنی و بابيّت و رمالی و طراری، همزمان با آلودگی غربزدگی از سوراخهای تو در توی سفارت روس و انگليس در كوچه و بازار ايران جاری ميشوند.
امير باشی، آن هم در مملکتی که شاه آن به تعداد درختهاي باغ قلهک، حرمسرا و کنيزک دارد و همه اطرافیان و چاکران دربار، سرجمع به قدر دلقکها و مليجکها هم نمی فهمند، اما برنامهای برای آينده داشته باشی که حتي به عقل شاهان ژاپن و آلمان و روس هم نمی رسد. طبيعي است که نام و ياد چنين اميری در کتابها و تاريخهای شاهان نباشد، چرا که نام وزيران و اميرانی از اين دست در قلبها حک می شوند.
جان شکارتر از هر چيزی آن است که دارالفنون را بنا ميکنی تا به دست فرزندان اين ملت اداره شود، اما هنوز معلمها از اتريش نرسيدهاند که از صدارت عزل ميشوی. دو روز مانده تا معلمها به تهران برسند که مهد عليا با همدستی ميرزا آقاخان نوری، آقازادگان و درباريان و سفيران روس و انگليس در هنگام مستی ناصر الدين شاه، فرمان عزل امير را می گيرند.
دکتر پولاک از معلمان اتريشی می نويسد: «وقتی وارد تهران شديم از ما پذيرايی سردی کردند و احدی به استقبال ما نيامد.
اندکی بعد خبر دار شديم که در اين ميانه اوضاع تغيير کرده و ميرزا تقی خان مغضوب گرديده است. امير جز نيكبختی وطنش چيزی نميخواست».
يک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسونهاي انگليس اداره ميشد و بساطی بر پا شده بود تا افعي سياه استعمار برخانه