📚 ✓ #تمام_زندگی_من
🖊 ✓ #طاها_ایمانی
🔍 ✓ #قسمت_بیست_و_هشتم
📍 دیوارهای دژ
- پیشنهاد خوبی نبود؟... اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید...
- چرا... واقعا وسوسه انگیزه... اما میخوام بدونم کی هستید و چقدر میتونم بهتون اعتماد کنم؟ ...
- چه اهمیتی داره ... تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم میتونیم همکاران خوبی باشیم...
- و اگر این منافع به هم بخوره؟...
- تا زمانیکه شما با ما همکاری کنید... توی هر کدوم از اون بخشها... ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت...
- منافع شما چیه؟... در ازای این شوی بزرگ، چه سودی میبرید؟
اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم...
- من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه... باید ببینم میزان سود شما چقدره...
خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد ...
- لرزههای کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن... وقتی زیاد و پشت سر هم بیان... بالاخره یه روز محکمترین ساختمانها رو هم در هم میکوبن ...
- و ارزش نابودی این ساختمان...؟ ...
- منافع ماست... چیزی که این دیوارها ازش مراقب میکنه ... شما هم بخشی از این لرزهها هستید ... برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه...
از حالت لم داده، اومدم جلو...
- فکر نمیکنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم...
- وقتی دیوارهای باغ بریزه ... نوبت به اصل عمارت هم میرسه ... و شما این قدرت رو دارید... این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه...
ادامه دارد...
➕ به #اون_ور_آب بپیوندید 👇
🆔 @Oun_Vare_Ab