🖋دوباره بابل📝
#پارت سی ام
هرچند این تخمینها زیاد به واقعیت ربط نداشت.
گاه آدم در عمق کلمهای بهاندازه یک کتاب🗞🗂 چند
صفحهای میماند و ساعتها به زاویای پنهان ریشههای تلبور آن کلمه فکر میکند.
من کلمه ها را دوست دارم.
کلمهها آنجا که از دل بلند میشوند.
مثل فریادی که ناگاه آدم را به خود بیاورد، قلبِ از کار ایستاده را دوباره به کار میاندازد و اینجا دیگر نیاز نیست برای انتخاب بهترین آنها تلاش کرد.
بهترین، خودش با پای خودش میآید و درست، سر جایش مینشیند.
حالا این کلمه ها هر قدر ساده، حرف به حرفش برای منی که من دلیل تولد آنها هستم، ریتم دارد و آراسته است به بهترین آرایههای ادبی.
کاغذها را از محسن، خودش با احتیاط از کپی دانشکده پرینت گرفت.
مسئول کپی📇🗃 آن روز، بدجوری کلافه😤 بود.
نیمی از جزوه یکی از درس ها را با جزوه درسی دیگری اشتباه گرفته بود و نتیجه، سر امتحان آن روز معلوم شد.
ده نفر همزمان ریخته بودند سرش که:( این یکی را اگه بیفتیم،مقصرتویی😬.)
اون هم با همان لهجه ترکی گفته بود:( بابا همش ده صفحه اشتباه شده. شماها اگه بخون بودید، اون صد صفحه را میخواندید.😪)
چندنفر خندیدند😂 و میان این بگومگو، محسن خودش رفته بود سر وقت سیستم و تندتند کار خودش را میکرد.
من کناری ایستاده بودم و حرکات محسن را نگاه میکردم.
بیهیچ نگرانی مانتور را کامل چرخانده بود تا هیچ نگاهی به صفحه آن نیفتد.
کلاس بعدی شروع شده بود و استاد همینطور که از مقابلم رد میشد گفت:( شما تشریف نمیارید؟)
ادامه دارد...
نویسنده:دختررهبری
https://eitaa.com/ourgod