«سندرم علاقه‌ی بی‌قرار» نمی‌داند در کدام نقطه از زندگی اش ایستاده است، هدفش چیست و کدام مسیر را باید طی کند؟ گاه سودای فیلسوف شدن در سر دارد و گاه در انتخاب میان تاریخ و نجوم، تردید به دل راه می دهد. امروز تمرین خطابه بر لب دارد، فردا قلم پژوهش در دست می‌گیرد. از هر دری سخنی شنیده و استادی نیست که ندیده باشد و در یک کلام طعم هر آشی را چشیده است. خسته و درمانده در کانال های مجازی می‌چرخد و پوستر پذیرش موسسات و نهاد های مختلف را برانداز می کند. با کمی تبلیغات جذاب و وسوسه برانگیز به هر رشته و حیطه‌ای علاقه مند می شود. تا چشم بر هم می زند می بیند که با کوله باری از شوق و علاقه سر کلاس آن دوره یا موسسه نشسته است اما همین که چند جلسه یا چند هفته می‌گذرد، آن خورشید پرفروغ جذابیت به ناگاه غروب می‌کند و به تاریکی می‌گراید و می‌بیند که نه تنها علاقه ای باقی نمانده بلکه جز بی علاقگی چیزی در وجود او نیست. این بار هم بیراهه پیمود و این نخستین مرتبه نیست که سندرم علاقه‌ی بی‌قرارش کار دستش می دهد. انبوه گواهی ها و مدارک دوره های مختلف و متنوع، نسخه های درمان نشده‌ی این مشکل بوده‌اند که حجم بایگانی‌اش را بیشتر و بیشتر کرده‌اند. صد افسوس که با چنین روالی، این قصه ادامه خواهد داشت جز آنکه سرانجام جبر شرایط اقتصادی یا اجتماعی قاطبه گزینه ها را از روی میز برباید و وادارش کند که تصمیم آخرش را بگیرد ؛ چه بسا تصمیمی سخت و ناگوار. این حکایت بسیاری است که در مسیر علم آموزی و پیشرفت، عمر گران خویش را پیشکش جعبه های شانسی کرده اند و سرانجام جز تکه کاغذی بی مقدار، مثمنی دشت نکرده اند. کاش بدانیم، و بگوئیم و بدانند که این درب قفل شده‌ی "چه کنم؟" همان که امروز مهر ناامیدی بر پیشانی بسیاری از جویندگان علم و دانش زده است، به دست متخصصان باز می‌گردد. متخصصانی که با تکیه بر تخصص و تجربه خود، کمک می کنند تا فرد به این آگاهی برسد که: "من کیستم؟ برای چه کاری ساخته شدم؟ الان باید چه کنم؟ و آینده من چه خواهد بود؟" ✍️ استاد هادی ، مشاور و عضو هسته علمی اوجمان @owjeman