یک وقتایی یکسری حرف‌ها هستند که حالا الزاما دلمون نمیخواد خودمون میگفتیم، بلکه دوست می‌داشتیم یک نفر سومی اون رو به ما یادآوری کنه. اون حقیقتی رو که خودآگاهانه چشمامون رو روش بستیم، به ما متذکر بشه. اون حرفا، اون جمله‌ها و گفت‌وگوها دلی ترین و شفاف‌ترین گفت‌وگوهایی هستن که بی غل و غش و صاف و ساده‌ان. یکنوع دلسوزی عمیق با درصد خلوص 100%. بهره‌ای برای اون نیست، ولی تمام زوایا رو برای ادمی که مقابلشه درنظر میگیره. علم احتمالات غمگین ترین درس ریاضیات هستش. یک قیافه‌ی مغوم و پژمرده داره، یک نوع تنهایی به خصوص که درکش و عبور از سیم خاردارهای پیچیده‌ی دورش، واقعا کار هرکسی نیست. و اون حصار هم دست خودش نیست. اون هیچ قطعیتی به ما نمیگه. همیشه ما رو در انتظار و یک برزخ رها میکنه. با این احتمال میشه دور یک میز وزرای یک کشور رو نشوند(سوال کنکور بود)، یا میشه برای کسی که احترام قائلی و جواب نمیگیری، یک روزی با این احتمال ورق برگرده(: ؛ ولی این یک احتماله و امار و احتمال کاملا شانسین و هیچ قطعیتی در وقوع ندارن. U can always see messages immediately or in better terms, u can't even go on the internet without checking their name whether they give damn or not, umm as if u picture it like that(((; ما همیشه با یک دستمونو از سیم خاردار احتمال عبور میدیم، که بلکه به اون اعداد جامه‌ی حقیقت و رویداد پوشونده بشه. ما چاره‌ای جز اعتماد به غمگین ترین بخش علوم ریاضیات نداریم:)))).