کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
عنوان کتاب برگرفته از بخشی از رمان است ک در اون آتیکوس ب عنوان کادوی کریسمس، تفنگی بادی‌ برای فرزندا
12) راوی داستان، اسکوات نه ساله، از سیر دادرسی پرونده، گفت‌وگوهایی ک پیرامون آن انجام میشه، پرسش و پاسخ‌هایی میان خودش و پدرش مطرح میشه، تحلیل‌های برادرش از قوانین نژادپرستانه، نگاه تبعیض‌آمیز و جهت‌دار همشهری‌های سفیدپوستش، مشقت‌ها و ظلم‌هایی ک ب سیاه‌پوست‌ها روا داشته میشه، جلسه دادگاه و رأی و قضاوت هیات‌ منصفه و چگونگی چینش و انتخاب آن‌ها، با صداقت و زبانی معصوم و بدون جهت‌گیری، پیش‌داوری و تعصب، بازگو می‌شود. در طول داستان بارها تکرار می‌کند: «من می‌فهمم»، حتی از مسائلی ک چیزی از ان نمی‌فهمد و تنها در گفت‌و‌گوی بزرگ‌ترها میشنود، نمی‌گذرد و مخاطب را از انها باخبر می‌کند؛ بنابراین مخاطب باور دارد ک حتی بیش از راوی، از مسائل مطلعه. 13)هیچ خبری از خانواده ی مادری اسکوات نیست ولی ی حداقلی از رابطه خانوادگی با طایفه ی پدری رو در پیش داره ک اظهار نظر جالبی هم در خصوصش داره. 14) نهایتا اسکاوت ب این نتیجه می‌رسد ک حتی در رذل‌ترین اعمال هم گاهی فضیلتی وجود دارد. اسکاوت در پایان رمان به این باور میرسه ک بو رادلی(شخصیتی ک در ابتدا بچه ها با ترس از او یاد میکنند اما در اخر ناجی انها خواهد شد)، ب هر حال انسان است گرچه همیشه ب عنوان هیولایی ب او نگاه شده، با این همه خوبی‌هایی هم در وجودش میشه پیدا کرد. یعنی میخواد این تعادل رو نشون بده ک سفید یا سیاه مطلق وجود نداره. پ. ن: برای منی ک اولین بار بود با کتابی با محوریت حقوق و وکالت رو ب رو میشدم، احتمالا بخاطر لحن ساده و صاف و ملموس اسکاوت در قبال این چنین موضوعات منو جذب کرد، ب حدی ک قسمت موردعلاقه‌ام، دادگاه علنی تام رابینسون بود. این قطعا بیانگر هنر دست نویسنده‌ست ک مینوایل روایت از زبان یک دختر بچه است(سادگی و ظرافت و لطافت موج میزنه)، ی چنین موضوعات بزرگی بیان میشه و حقیقتا کار رو خوب از اب دراورده.(امیدوارم اصطلاح رو درست استفاده کرده باشم 😭😂🤌🏻)