- می‌دانی تو تنها کسی هستی که وقت‌ِ خشم سر تکان می‌دهد، آن هم وقتی مصرم سر شوخی را باز کنم و دو کلمه حرف بزنم، وقتی نمی‌خواهم رک و روراست باشم. تا حالا هیچ‌کس مثل تو با این مسئله مشکل نداشته. فقط تویی که همیشه از من انتظار داری حرفم با واقعیت مو نزند. حالا که قدم‌زنان می‌روم طرف خانه‌ای که اینجا اجاره کرده‌ام، می‌دانم اگر تلفن کنم و بگویم گذشته‌ی تلخ امشب در این خیابان های نا آشنا با نیرویی مثل خشونت سراغم آمده، تو می‌گویی اصلا تعجب نکردی؛ فقط در عجبی چرا شش سال گذشته است.