امیرالمؤمنین مُصر بود که حتماً باید سنن تدوین شود. لذا در زمان خلافت ایشان کتابی در کوفه معروف شد به اسم کتاب «السنن و القضایا و الاحکام» که معروف است از امیرالمؤمنین است. عمر میگفت اگر سنت تدوین شود مانند «میشنا»ی یهودیها میشود، عمر توسط کعب الاحبار، با فرهنگ یهودیها آشنا بود. عبری هم میدانست و تورات را عبری میخواند. عمر میگفت اگر این نوشته شود مانند کتاب میشنا میشود. کتاب میشنا در یهودیت به عنوان یک کتاب سنت است که شش فصل دارد. همچنان که میدانید عبری و عربی تفاوت چندانی با هم ندارند. میسنا همان لفظ «المثنا»یی است که در عربی به کار میبریم. یعنی مکرر. که به عنوان مکرر تورات بود یعنی احکام تورات به علاوه اضافات آن را در یکجا جمع کرده بود. بعدها هم شرح معروفی برای آن به نام «تلمود» نوشته شد. عمر گفت اگر سنن را مدون کنیم، مانند کتاب یهودیان میشود، چطور امروزه در دنیای یهود کتاب میشنا به جای تورات اعتبار پیدا کرده؟ اما امیرالمؤمنین فرمودند این نمیشود و امکان ندارد زیرا کتاب قرآن با سنت تبیین و تفسیر میشود. اینطور نیست که سنت فقط قولی باشد؛ بلکه وقتی آیه «اقیموا الصلاه» نازل میشد و در عمل پیامبر نماز میخواند، مردم بین این دو جمع میکردند. وقتی قرآن دستور داد «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» مردم این را با سنت رسولالله جمع کردند، لذا کتاب باید با سنت تبیین شود. شما تصور کنید اگر در همان عهد با اختلافاتی که بین آنها بود، سنت تدوین میشد یا حتی اگر این کار در عهد صحابه انجام میشد چقدر سبب اتحاد مسلمانان بود.
👈مثلاً در معظم این نسابها در زکات، ما با سنیها مشترک هستیم؛ فقط به خاطر اینکه نوشته شد.
مراد ما از این تدوین سنت یعنی سنن النبی در وضو، در غسل، در تیمم، در نماز؛ این همان نیازی بود که بعدها اهل سنت به آن پی بردند و به شدت هم پیگیری کردند اما زیربناها ضعیف بود. ما اگر بتوانیم این مطالب را در حوزههای خودمان جا دهیم علمای اهل سنت هم میتوانند کتابهای ما را ببینند و بفهمند، زیرا در این روش ما در مورد یک لغت عام صحبت میکنیم. البته جواب کلی آنها معلوم است، آن قسمتی که به صحابه برمیگردد با قداست صحابه حل میکنند و قسمت دیگر هم بحث علمی است که نظرات متفاوتی دارند. ببینید این نگاه چقدر ارزیابی علم و موضعگیری شما را عوض میکند، چقدر به وضوح مسئله کمک میکند؟
🔹پس ما دو شاخه از مباحث حجت در اصول پیدا کردیم: یکی حجتی که به مصادر تشریعی برگشت که این مباحث از عهد صحابه مطرح شده است و «شاخصههای مذهب» هستند. یعنی هیچ وقت یک عالم شیعه نمیگوید اجماع العلماء -بما هو اجماع العلماء- حجیت دارد؛ چون ماهیت اصولیاش با اجماع اهل سنت بسیار تفاوت دارد؛ آن جزء مصادر تشریعی است و این جزء طرق اصول مسائل تشریعی.
اما این مباحث که صیغه افعل ظهور در وجوب دارد یا نه؟ خبر واحد حجت است یا نه؟ شاخصهای مذهب نیستند.
در بین فقهای حنفی هم عدهای میگفتند حجت است و عدهای میگفتند نیست. شافعیها هم عدهای میگفتند هست یک عدهای میگفتند نیست. اگر کسی گفت صیغه افعل دلالت بر وجوب میکند یا نه؟ به معنای این نیست که آن شخص حنفی است یا شافعی یا سنی یا شیعی بلکه این اختلاف در همه مذاهب و مکاتب موجود بود. ببینید، الآن با این اطلاع تاریخی، هر مسئله اصولی که برای شما مطرح شود به خوبی تشخیص میدهید که چه موقع و چرا مطرح شده است؟ مسیر این مسئله چه بود؟
حال با این برداشت تاریخی که بیان شد هم جایگاه مسائل اصول روشن شد، هم نحوه برخورد. نتیجه آن چه شد؟ نتیجه این شد که، اینها وقتی مسائل اصولی را در سال ۱۷۰ تدوین کردند به این فکر افتادند که ما مسائلی از فقه را که زیربنای اندیشههای فقهی است جدا کنیم و مبادی تصدیقه یا مبادی ادراکیه اینها را از علم فقه برداریم، و بعد از اینکه اینها را جدا کردیم روی هر کدام از اینها به طور جداگانه بحث کنیم. از آنجا که فقه بر اینها مبتنی میشد، نام آن علم شد اصول فقه یا اساس فقه. این جامع معیار مطرح میکند که هر مسئلهای زیربنایی که در یک یا دو مسئله کاربرد دارد در فقه میگذاریم و هر مسئلهای که زیربناست و تأثیر دارد در ده یا صد مسئله از ابواب فقه؛ نام آن را اصول بگذاریم.
♦️کاری که در قرن دوم شد دستهبندی زیربنای فقه بود. پس این کاری که در هزار و دویست سال در دنیای اسلام انجام شد به نام فقه و اصول، الآن برای شما چهره پیدا کرد. ببینید با آن ضوابطی که من برای شما عرض کردم، هم جایگاه مسئله که مثلاً فقهی است یا اصولی، و هم کیفیت نتیجهگیری روشن میشود.