✂️ برشی از یک کتاب 🖇 سال ۱۱۹۳ شمسی، مرتضی پانزده ساله شد و هفت سالی می‌شد که مهم ترین کارش رفتن به مَدرَس شیخ حسین و آموختن فقه و اصول و کلام بود. 🖇 هر روز، جز جمعه ها، طبق برنامه، هم زمان با رسیدن اولین اشعه آفتاب به زمین، او راه ساحل رودخانه را پی می گرفت؛ راهی که از کنار باغچه های سبزی کاری شده و زمینهای گل بابونه می‌گذشت. ➕ مرتضی این همه کاغذ و کتاب را برای چه بار خود کرده ای؟! مرتضی برگشت و ابراهیم دوست کودکی‌های خود را دید که بر در خانقاه ایستاده است. ➖ چه شده ابراهیم؟ کم پیدایی؟ هوس بازی کرده ای؟ ➕ همه چیز بازی است. همه هیچ در هیچ است و بازی است؛ من و تو و پدران من و تو کی از بازی فارغ بوده ایم که من و تو برکنار باشیم؟! بازی ادامه دارد. فقط ابزار آن عوض می‌شود. از کودکی به بلوغ، از بلوغ به جوانی، از جوانی به پیری. مرد می‌خواهد که چرخه‌ی چرخان بازی را بشکند و از سرگیجه‌ی نیستی نجات یابد. 🟣 ادامه دارد... 📨 برشی از کتاب "نخل و نارنج"، نوشته‌ی وحید یامین‌پور، ص ۱۶ و ۱۷ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛